ساعت8صبح شنبه:
با صدای آلارم موبایل هایمان از خواب بیدار میشویم.روی تخت هایمان مینشنیم و خیره میشویم به دیوار روبرو.
-برنامه امروز چیه؟
+صبح پاراسل و شاتل و غواصی،ظهر احتمالا خیلی خسته ایم پس خواب،شبم ساحل و کافی شاپای دم ساحل!
ایستاده ایم پشت پنجره اتاقمان.ساختمان های بلند،آسمان آبی و آفتابی،هوای تمیز،بادخنک،دریا هم کمی مشخص است.دود های سیگار را از ریه هایمان بیرون میکنیم و بیدار شدن جزیره را تماشا میکنیم!هر چند جزیره زیست شبانه ی نسبی هم دارد!
ساعت8:30صبح شنبه:
در رستوران هتل،روبروی میز صبحانه ایستاده ایم!کره،پنیر،حلورده،عسل،مربای هویج و توت فرنگی،تخم مرغ آبپز و نیمرو،سوسیس سرخ شده،کالباس خشک،حلیم،عدسی،املت،سه نوع آبمیوه،شیر سرد و داغ،شیر کاکائو،چای،قهوه های آماده و سه نوع نان!لبخند ملیحی را به یکدیگر تحویل میدهیم.
-ببین میخوام یه جوری بخوری دیگه به ناهار و شام نیاز نداشته باشی!
+ببین!جوری همه چی رو درو میکنم که رییس هتل بیاد به پام بیوفته بگه بسه دیگه،ورشکستمون کردی!
آغاز حمله!از هر چیزی کمی بر میداریم!دلیلی ندارد که یک آدم همزمان هم شیر گرم بخورد هم شیر سرد و هم شیر کاکائو!ما ولی میخوریم!از هر کدام از آبمیوه ها هم یک نصف لیوان میخوریم که طعمشان را چشیده باشیم!سوسیس تخم مرغ را لای یک ورق کالباس میپیچیم و میخوریم!املت را با دو سه تکه نان بربری میخویم،یکی دو تا تخم مرغ آبپز را درسته میبلعیم،نیمرو ها را خالی خالی میخوریم!عدسی را هم آخر از همه امتحان میکنیم!طعمش فوق العاده است!یک کاسه بیشتر لطفا!دو قوری چایی هم که برای تسهیل عملیات هضم،الزامیست!
ساعت9:30صبح:
تقریبا اندازه ی دو هفته صبحانه خوردن عادی در خانه هایمان،صبحانه خوردیم!منی که همیشه از صبحانه خوردن فراری بودم،مثل یک گاو وحشی،که یک هفته است غذایی نخورده،به میز صبحانه حمله کردم. از هتل بیرون میزنیم.در حیاط هتل ایستاده ایم!احساس میکنیم تا چند ثانیه دیگر حتما منفجر میشویم.احتمالا به دلیل حجم بالای ورودی ها؛تخم مرغ ها و عدسی ها هنوز اجازه ورود به معده هایمان را پیدا نکرده اند!شاید دود سیگار روند اجازه گرفتنشان را سریع تر کند!فقط چهار نخ در پاکت مانده،برمیگردیم به اتاقمان که پاکت جدیدی برداریم!
ساعت10صبح:
رسیده ایم به ساحل.به کلوبی که طبق بلیط هایمان باید به آن مراجعه کنیم.مسئول کلوب گفت که امروز دریا وحشیست و برنامه های همه ی کلوب ها کنسل!البته به جز یکی!آدرس کلوب فعال را میگیریم و با یک تاکسی خودمان را به آنجا میرسانیم!اینجا گیر آوردن تاکسی ساده ترین کار ممکن است!فقط کافیست دستت را بلند کنی!در کسری از ثانیه یک تویوتا کمری سفید یا زرد رنگ جلوی پایت ترمز میزند!
ساعت11صبح:
پاراسل را تجربه کردیم!یکی از بهترین لحظات عمرم بود.با دو تا از ترس هایم روبرو شدم و فقط برای چند ثانیه توانستم شکستشان بدهم!یک پیروزی موقتی ولی لذت بخش!
عرفان لباس غواصی پوشیده و من از ژست های مختلف از او عکس میگیرم.
ساعت12ظهر:
یک ساعتی میشود که عرفان و چند نفر دیگر، لباس غواصی پوشیده،در ساحل سرگردانند!بین مربی غواصی و کارکنان و رییس کلوب اختلاف نظر هست!یکی میگوید شرایط مناسب است و یکی منکر میشود.مربی معتقد است که اصلا این حد از وحشی بودن آب تاثیر زیادی ندارد!حداقل برای این چند تا گنده بک که هر کدام فقط صد کیلویی چربی دارند!کارکنان هم از مربی پشتیبانی میکنند،اما رییس میگوید که ریسک این کار بالاست،عقل حکم دفع خطر احتمالی را میدهد!بعد از صحبت های بسیار بالاخره مربی قبولِ مسئولیت میکند و میروند که سوار قایق شوند!
ساعت3بعد از ظهر:
آنقدر خسته شده ایم که احساس میکنیم تمام صبحانه هایی که خورده ایم نیست و نابود شده اند!به شدت گرسنه ایم!به نزدیک ترین رستوران میرویم!
ساعت4:30بعداز ظهر:
از شدت خستگی روی تخت هایمان ولو شده ایم.با همان لباس های بیرون خوابمان میبرد!
ساعت8شب:
از خواب بیدار میشویم.آبی به سر و صورتمان میزنیم و از هتل خارج میشویم.به یکی از کافه های نزدیک ساحل میرویم.یک قلیون و دو تا چایی نبات میگیریم.در محیطی باز،بادی خنک و صدای آرامش بخش امواج.باز هم زیر لب میگویم:«اینجا بهشته،خودِخودِبهشت!»
ساعت2شب:
بعد از کمی پیاده روی در جزیره و سیاحت چند مرکز خرید،به هتل میرسیم.به خاطر وحشی بودن دریا،به شاتل نرسیدیم!پس از فردا کمی برنامه هایمان تغییر میکنند!
چشم هایمان را بسته ایم.اتاق را حسابی گرم کرده ایم و لخت شده ایم و پتو را روی خودمان کشیده ایم!
-فردا روز بهتریه نه؟
+فردا بینیظره!
-این جزیره بینظیره!
+ای کاش برای همیشه همین جا میموندیم!
ببخشید فک نمیکنید زمان خیلی بدی رو برای مسافرت انتخاب کردین واقعا ؟!!
آخ آخ امان از این صبحانههای هتل :))) منم همیشه باید از همه چی بخورم :))
چقدر خوبه :)
خواستم بگم خوش بگذره یادم اومد خاطره ست ... خب حالا ، خوش گذشت ؟!