پسری در حال شکل گیری! می نویسم،شاید زنده بمانم و شکل بگیرم...
چی بگم؟ نوشته شده توسط آقای تشکیل ۱۷ خرداد ۱۳۹۹ ,

ساعت 10 صبح زنگ می‌زند و با صدایی گرفته و خسته ،که مشخص است تازه از خواب بیدار شده،می‌گوید:«ساعت 6 میام دنبالت.رواله؟» تا می‌خواهم جوابی بدهم حرفم را قطع می‌کند«می‌دونم می‌خوای چی بگی!غلط کردی!خجالت بکش با اون ریش و سیبیل نداشتت!نترس!از ماشین بیرون نمی‌ریم.خطری نداره!باز مثل دفعه قبلی پیام ندی لغوش کنیا!من یه ساله دارم رانندگی می‌کنم تو رو یه بارم سوار نکردم!زشته آقا زشته!»

۱
۱۰ نظر
ادامه مطلب
اینگونه گذشت2 نوشته شده توسط آقای تشکیل ۳۰ بهمن ۱۳۹۸ ,

ساعت چهار و سی و پنج دقیقه ی  صبح خوابم می‌برد و ساعت پنج ونیم باید بیدار شوم.برای روزی که مجبورم از ساعت شش صبح بیرون بزنم و ساعت هفت شب به خانه برگردم،کمتر از یک ساعت خواب و استراحت!این که ادامه ی روز چه خواهد شد که دیگر مثل روز روشن است!

۰
۲ نظر
ادامه مطلب
اینگونه گذشت1 نوشته شده توسط آقای تشکیل ۸ بهمن ۱۳۹۸ ,

بعد از دو سه روز رو آوردن به عادت قدیمی شب زی بودنم،تصمیم گرفتم تا دوباره برایم تبدیل به عادت نشده،عوضش کنم.البته از هفته ی دیگر نیز ترم جدید دانشگاه شروع می‌شود و چاره ای جز این کار نداشتم.دقیقا بعد از اتمام بازی یووه ناپولی،به رختخواب رفتم.تمایلی عجیب به گوش دادن موزیکی از فرهاد یا علی سورنا داشتم.ولی بر آن غلبه کردم و تمرکز کردم روی خوابیدن.فکرم را خالی می‌کردم و خودم را در یک محیط با گرانش صفر قرار می‌دادم.

۰
۳ نظر
ادامه مطلب
طراح قالب تمز