پسری در حال شکل گیری! می نویسم،شاید زنده بمانم و شکل بگیرم...
به من فحش بده نوشته شده توسط آقای تشکیل ۱۹ ارديبهشت ۱۳۹۹ ,

ساعت چهار بعد از ظهر،قرار است که یکی از استاد ها امتحان آنلاین بگیرد.امروز باید ادبیات پژوهش تحقیقم را برای استادش بفرستم.برای دیگری بایدجواب تمرین بفرستم!

در اتاق را قفل می‌کنم.پرده را می‌کشم.موبایلم را سایلنت می‌کنم.پتو را می‌کشم روی سرم.به درک که دارم عرق می‌ریزم.چشم هایم را محکم می‌بندم.باید بخوابم.حوصله ی عذاب وجدان را ندارم.نمی‌خواهم امتحان بدهم؛نمی‌خواهم ادبیات پژوهش بنویسم؛نمی‌خواهم جواب تمرین بفرستم.من فقط می‌خواهم بخوابم.باید از همه ی اینها فرار کنم.

به شدت ترسو هستم.مسئولیت کارها و انتخاب هایم را نمی‌پذیرم.دائما دنبال خودنمایی ‌هستم.خیلی باید احمق باشی که به من اعتماد کنی.خیلی باید ابله باشی که کاری را به من بسپاری.خیلی باید بیچاره و خوش‌خیال باشی که از من کمک بخواهی.

از خواب بیدار می‌شوم.خیس عرقم.اتاق گرم و خفه است.نمی‌توانم نفس بکشم.با یک حس کرختی،خودم را به پنجره می‌رسانم.حال کشیدن پرده ها را ندارم.سرم را می‌برم پشت‌شان و پنجره را باز می‌کنم و کمی نفس می‌کشم.مهلت امتحان و فرستادن پروژه و تمرین گذشته.فرار من کاملا موفقیت آمیز بوده.می‌روم و ایکس باکسم را روشن می‌کنم.farcry 5 بازی می‌کنم و با یک رایفل می‌افتم به جان سربازان احمق جوزف سید لعنتی.gta v بازی می‌کنم و با یک مسلسل هر کسی را که می‌بینم می‌کشم.می‌میرم و دوباره زنده می‌شوم و دوباره همه را می‌کشم.ایکس باکس را خاموش می‌کنم و دنبال شمشیر پلاستیکی ام می‌گردم.خودم را دوباره شبیه وایکنیگ ها می‌کنم و وارد یک جنگ خیالی می‌شوم.این بار اما فرمانده نیستم.سربازیم که بدون هیچ هدف و وفاداری‌ به پادشاه خاصی،فقط می‌خواهد بقیه را بکشد.دوست و دشمن هم فرقی نمی‌کند.شمشیری که فرو کنم در قلب کس دیگر و خون داغش بپاشد روی صورتم.همین کافیست.

موجودی احمق و ضعیف که در بحبوحه این همه مشکل و بدبختیش،با ایکس باکس بازی می‌کند یا شمشیر پلاستیکی‌اش را بی هدف در هوا تکان می‌دهد.

برادرم می‌گوید بی مسئولیتی.هیچ وقت نمی‌توانم کاری را به تو واگذار کنم و از انجام شدنش مطمئن باشم.همیشه طلبکاری و قدر نشناس.بد دهنی و فحش دادن عادتت شده.وقتی که عصبانی و بی حوصله ای،از ترس اینکه هزار جور فحش ندهی،کسی جرئت حرف زدن با تو را ندارد.کار دنیا برعکس شده و ما از تو حساب می‌بریم.

مادرم می‌گوید بی برنامه و جوگیری!انگار عادت کرده ای که همه ی کار هایت را تا دقیقه ی نود بلا تکلیف رها کنی.می‌گوید قیافه جدیدت را دوست ندارم.مو بلند کردن اینجا عرف نیست.آبرویمان را می‌بری.می‌گویند پدر ندارد و هر غلطی که می‌خواهد می‌کند.نمی‌شود قیافه ات مثل همان قبل باشد؟

رفیقم می‌گوید روی زبانت کنترلی نداری.گاهی وقت های به طور خیلی برخورنده،آدم ها را تحقیر می‌کنی.فکر نمی‌کنی طرف مقابل هم انسان است و برای خودش غروری دارد؟

اصلا نمی‌دانم چرا این ها را می‌نویسم.چر از اعتراف به ترسو و بی اراده و بدهن بودن خجالت نمی‌کشم؟

از تویی که تا اینجا را خوانده ای،تقاضایی دارم.به من فحش بده.تحقیرم کن.بگو که چرت و پرت می‌نویسی و ای کاش که لپ تاپت بسوزد که دیگر نتوانی کلمه ای بنویسی.بگو که حرف هایت یک سره اغراق است و از روی خودنمایی.بگو که انقدر بدبختی که خیلی دلت می‌خواهد بقیه برایت دلسوزی کنند!بگو که خیلی بیهوده تلاش می‌کنی که مثلا زیبا و جداب بنویسی و چه کسی گفته در کاری که استعدادش را نداری دخالت کنی؟بگو که حتی نوع نوشتنت هم آنقدر مصنوعی است که آدم دلش می‌خواهد با مشت بکوبد رو صفحه ی موبایل و لپتاپش.خلاصه که جوری خوار و خفیفم کن که دیگر رویم نشود چیزی بنویسم.خواهش می‌کنم این لطف را در حق من بکن.تا می‌توانی فحش بده و تحقیر کن.

پ.ن:شاید به زودی وبلاگو حذف کنم.پر از حرفای تکراری و مسخره شده.از اسم مضحکی که واسه خودم انتخاب کردم متنفرم!از اسم وبلاگ هم متفرم!چقدر بی معنی و مسخرن.

۲
۷ نظر
شما هم نظر بدید ۷ نظر
  • Dark Angel
    ۱۹ ارديبهشت ۹۹، ۰۲:۰۵

    و ما از خاکستر برمیخیزیم ...

    میدونم بالاخره بلند میشی و نمیذاری این اوضاع ادامه داشته باشه

    مثل یه وایکینگ قوی باش

    آقای تشکیل
    ۲۴ ارديبهشت ۹۹، ۰۷:۲۲
    ممنونم از حس همدردی و انرژی دادنت:)
  • هلن پراسپرو
    ۱۹ ارديبهشت ۹۹، ۰۲:۲۱

    از یه طرف خوشحالم که یکی حس منو داره

    از یه طرف ناراحتم که یکی دیگه هم داره این حس لعنتیو تجربه می کنه.

     

    البته...یهمزیت نسبت به من داری که بقیه دارن عیباتو بهت میگن

    در حالیکه اطرافیان من لجبازانه اصرار دارن فرشته ام.

    همینکه یه نفر وضعش خراب تره ارامش بخش نیست؟

    آقای تشکیل
    ۲۴ ارديبهشت ۹۹، ۰۷:۲۸
    مزیت نیست حقیقتا.چه اطرافیان بگن و چه نه،فرقش چیه؟مگر غیر اینه که انسان بیشتر اوقاتش رو تو تنهایی می‌گذرونه و تو اون زمان مگر می‌تونه از خودش فرار کنه؟گفتن یا نگفتن بقیه که تو وجود اون عیب ها تاثیری نداره.صرف بازگو کردن یه سری چیزای واضح و آشکاره.  اینکه فردی رو پیدا کنی که احساس مشترک داشته باشید با هم می‌تونه یه آرامش لحظه ای بده و محلی باشه واسه انتقال تجربه ولی اینکه وضع طرف مقابل بدتر باشه چرا باید آرامش بخش باشه؟
  • Mahdieh Ghane
    ۱۹ ارديبهشت ۹۹، ۰۴:۳۸

    یه نفسِ عمیق بکش و باور کن همه‌چی اونطوری میشه که به نفعت باشه!

    آقای تشکیل
    ۲۴ ارديبهشت ۹۹، ۰۷:۵۵
    همه چیزو اونطوری می‌کنم که به نفعم باشه.
  • خانوم میم
    ۱۹ ارديبهشت ۹۹، ۱۸:۰۸

    سلام

    خب مطمئنم حوصله خوندن این کامنتا رو ندارین

    پس از قسمتای باحال شروع میکنم

    مدل موهات! خب مدل موهات خیلی باحالن و لازم نیس بخاطرشون حرص بخوری (مطمئنم من حتی از مامانتون سنتی ترم ولی با اینحال بنظرم این مدل مو باحاله)

    یه بار که خیلی اعصابم خورد بود تو نت سرچ کردم حالمو یه عالم آدم نوشته هایی داشتن شبیه حال من و فهمیدم تنها نیستم! خب گاهی خوبه وقتی سرطان گرفتی بدونی تنها سرطانیه دنیا نیستی و بعضیا تونستن قبل تو شکستش بدن! فکر کنم درباره حس تو هم همین باشه 

    و خب آقای ترسو و فرار بکن از مسئولیت من و مطمئنا خیلیای دیگه هم مثل توهستیم

    ولی فرقت اینه که تو نوشتن استعداد داری 

    این وب رو پاک نکن

    نوشته هاتو با مامانم میخونم گاهی و هربار گریه میکنیم دوتایی با نوشته هات....

    آخریش همون داستان جوجه ای بود که خریده بودی....

    بنظرم آدما اگر یه استعداد دارن و جایی برای بروز اون باید نگهش دارن

    فک کنم درباره تو این وب باشه و نوشته هاش

    امیدوارم بمونی

    ان شاءالله موفق باشی :) 

    آقای تشکیل
    ۲۴ ارديبهشت ۹۹، ۰۸:۲۱
    خیلی خیلی ممنونم ازت به خاطر لطفی که بهم داری و با اینکه نمی‌شناسیم و نمی‌شناسمت،بی تفاوت از پست رد نشدی و با کامنت پر از مهر و محبتت حس خوبی رو بهم هدیه دادی.قطعا این لطفت رو فراموش نمی‌کنم و باعث افخار و خوشحالیمه که شما نوشته هامو گاهی می‌خونید.آرزوی بهترین ها رو برات دارم:)
  • زری ...
    ۲۰ ارديبهشت ۹۹، ۱۱:۲۳

    سلام...

     

    خیلی خیلی خوبه که اطرافیانتون ایرادات شخصیتی تون و می گن....

     

    ولی این نباید باعث بشه نا امید بشین...

     

    من خودم یه بار رفتم مشاوره... طرف چنان ایراداتم و بهم گفت ، که همون موقع داشتم تو اتاق بلند  می خندیدم... طرف عصبانی بود گفت " الان من جدی ام.. کجاش خنده داره " 

    گفتم " تا حالا این جوری پی نبرده بودم که انقدر وضعیتم افتضاحه "

     

     

    شما حتما می تونید خودتون و تغییر بدید... 

     

     

    و مسئله دوم...

     

    به هیچ عنوان... به هیچ وجه من الوجوه وب و حذف نکنید !!!!!

     

    شما استعداد در نویسنگی دارید .. جدای از اون .... خب به نظرتون ما حق نداریم نوشته های یه نویسنده اینده رو همین الان بخونیم؟؟؟

     

    و اما....

     

    آینه چون نقش تو بنمود راست.... خود شکن آیینه شکستن خطاست...

     

     

    موفق و پیروز باشید... ( وب و حذف نکنید !!!)

    آقای تشکیل
    ۲۴ ارديبهشت ۹۹، ۰۸:۴۶
    سلام:)  وقتی آدم خودش وضع خودشو بدونه گفتن یا نگفتن اطرافیان که اونچنان فرقی هم نداره.صرفا تکرار واضحاته! خیلی خیلی ممنونم از لطفی که بهم داشتی و داری.قطعا این لطفت رو فراموش نمی‌کنم.کلا تو نوشتنت یه حس خوب و پر از صداقتی هست که حال آدمو خوب میکنه:))
  • ..♥️Mobina♥️ ..
    ۲۳ ارديبهشت ۹۹، ۱۷:۵۹

    چجور فحشی دوست داری؟

    فقط سفارش بده😎

    ولی جدا از شوخی

    مطمئنی بهترین راه فرار کردنو ترسیدنه؟

     

    آقای تشکیل
    ۲۴ ارديبهشت ۹۹، ۰۸:۴۸
    خب یه مقدار دیر رسیدی.اگر همون شب میومدی سفارش زیاد داشتم و مشتری می‌شدم :)))   من از بهترین راه مگر حرف زدم؟قطعا ناآگاه تر از اونم که بخوام فعلا راهی رو ترسیم کنم واسه خودم چه برسه به تشخیص خوب و بدش.
  • / ضمیر
    ۲۴ ارديبهشت ۹۹، ۱۶:۱۲

    به قول لافکادیو: همه چی اونور ترسه. (:

    آقای تشکیل
    ۱ خرداد ۹۹، ۰۰:۳۷
    :)
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
طراح قالب تمز