هر لحظه دنبال بهانهای برای خوابیدنم.زنگ ساعت را برای یک ساعت دیگر کوک میکنم.به خودم میگویم که فقط یک چرت یک ساعته است و نه بیشتر.خودم بهتر از همه میدانم که قرار است در اولین ثانیهی شنیدن صدای زنگ ،انگار که از قبل منتظرم،با ضربهی محکم دستم خاموشش کنم و تا هفت هشت ساعت دیگر به خوابم ادامه بدهم.بهانهی «چُرت یک ساعته» در حکم یک مجوز است برای خوابیدن بدون عذاب وجدان.که اگر طولانیتر شد با خودم بگویم که اتفاق بود و از ارادهی تو خارج،پس خودت را سرزنش نکن.معمولا با دیدن یک کابوس از خواب میپرم.هنوز احساس خستگی و اضطراب میکنم.با صورتی پف کرده و موهای نامرتب و چشمهای قرمز از اتاقم بیرون میآیم.در حالی که سرکوفتهای مادرم و نگرانیهایش از اینکه مریض شدهای و باید آزمایش بدهی را میشنوم،چندین بار پشت سر هم،به صورتم آب یخ میپاشم و نفس نفس میزنم.لحظات مصنوعی.
چند روزی است که دیگر خبری از آن خوابهای طولانی مدت نیست.دیگر تمایلی هم به این کار ندارم.
محبوب من
من دائما شما را دوست میدارم
میتوانی هر چقدر که دلت میخواهد از سر شادی داد بزنی و بالا و پایین بپری و بگذاری آدرنالین خونت زیاد شود!در کنار هزاران نفری که همراه تو گلویشان را پاره میکنند! اگر هم قرار به ناراحتی و عصبانی شدن باشد،همه ی همان هایی که با تو فریاد شادی کشیدند،همراهت عصبانی و ناراحت میشوند.اینجا دیگر تو یک فرد نیستی!تو جمعی!
ما یا با فوتبال ارتباطی نمی گیریم یا اینکه فوتبال با گوشت و خونمان عجین می شود! حد وسطی ابدا وجود ندارد!
من هم از آن دسته ای هستم که تصور زندگی بدون فوتبال برایم غیر ممکن است!یعنی اصلا زندگی ای که در آن استرس مسابقه این هفته تیم محبوبت،فریاد های شادی بعد از گل تیم محبوبت،فحش های مکرر به داور و تیم حریف،شادی از گل خوردن و مغلوب شدت تیم رقیب،خوشحالی بیکران از ناراحتی طرفداران تیم رقیب،اشک های بعد از برد ها و باخت ها و در نهایت حرص خوردن های ناشی از بد بازی کردن تیمت را نداشته باشد،چقدر زندگی تکراری و بیهوده ای است!تصور آن هم وحشتناک است!