پسری در حال شکل گیری! می نویسم،شاید زنده بمانم و شکل بگیرم...
اینگونه گذشت1 نوشته شده توسط آقای تشکیل ۸ بهمن ۱۳۹۸ ,

بعد از دو سه روز رو آوردن به عادت قدیمی شب زی بودنم،تصمیم گرفتم تا دوباره برایم تبدیل به عادت نشده،عوضش کنم.البته از هفته ی دیگر نیز ترم جدید دانشگاه شروع می‌شود و چاره ای جز این کار نداشتم.دقیقا بعد از اتمام بازی یووه ناپولی،به رختخواب رفتم.تمایلی عجیب به گوش دادن موزیکی از فرهاد یا علی سورنا داشتم.ولی بر آن غلبه کردم و تمرکز کردم روی خوابیدن.فکرم را خالی می‌کردم و خودم را در یک محیط با گرانش صفر قرار می‌دادم.

ساعت هفت و پنجاه دقیقه ی صبح با آلارم گوشی از خواب بیدار می‌شوم.می‌خواستم قطعش کنم و به ادامه ی خواب بپردازم که چشمم به هشدار روی صفحه ی گوش افتاد.«پاشووووو انتخاب واحده».یک دفعه ای از آن حالت خواب آلودگی خارج می‌شوم.به سمت لپتاپ یورش می‌برم.با عجله روشنش می‌کنم.دو سه بار پسورد را اشتباهی می‌زنم.سرعت بالا آمدن ویندوز افتضاح است.به خودم لعنت می‌فرستم که چرا عوضش نمی‌کنی و هی پشت گوش می‌اندازی؟حالا روی سایت انتخاب واحد دانشگاه هستم.کمتر از دو سه دقیقه دیگر تا شروع مانده.راس ساعت هشت صبح می‌توانم انخاب واحد را شروع کنم.به خودم گوشزد می‌کنم که باید سرعت عملت بالا باشد.مبادا دیر بجنبی و کلاس هایی که از قبل نشان کرده ای را از دست بدهی!با چشمانی که تا آخرین حد ممکن باز شده اند به ساعتِ لپ‌تاپ خیره شده‌ام. ساعت هشت می‌شود ولی سایت هنوز اجازه  کار را نمی‌دهد.مثل اینکه ساعت سایت دو سه دقیقه ای با ساعت رسمی اختلاف دارد!در این حین صدای بسته شدن در خانه به گوشم می‌خورد.مادرم است که به مدرسه می‌رود.هشت و دو دقیقه و آغاز کار.مانند گرگی درنده حمله ور شدن به سمت درس های مورد نظر.عملیات با موفقیت کامل انجام شد.از برنامه ی هفتگی ام عکسی میگیرم و لپ‌تاپ را پیروز مندانه خاموش می‌کنم.به روی تختم می‌خزم.اول صبحی چیزی بیشتر از صدای فرهاد به دلِ آدم می‌چسبد؟

ساعت نه می‌شود.از دیروز درگیر افکار مالیخولیایی و دیوانه وارِ هانس شنیر شده ام.«عقاید یک دلقک»را باز می‌کنم و همراه هانس و خاطرات و عقایدش می‌شوم.

ساعت ده از اتاق بیرون می‌زنم.برادرم در حال قهوه خوردن،متعجبانه می‌پرسد که چطور شد قبلِ دوازده بیدار شدی؟!قضیه را که می‌فهمد می‌گوید:«مگه اینکه دانشگاه بتونه این کارو باهات بکنه!» وقتی هم که می‌فهمد که هنوز صبحانه نخورده ام نگاهی تاسف باری را نثارم می‌کند که مگر می‌شود آدم از خواب بیدار شود و تا دو ساعت صبحانه نخورد؟من از صبحانه خوردن متنفرم!شاید مهم ترین دلیلی که در ماه رمضان روزه می‌گیرم هم همین باشد که این وعده غذایی ناخوشایند را حذف می‌کند.یک لیوان چای و یک شیرینی را برای صبحانه ی خود آماده می‌کنم.

سر ظهر قرار است خاله از سرکارش به خانه ما بیاید که با ما ناهار بخورد.او را نسبت به بقیه ی فامیل از همه بیشتر دوست دارم.چند لحظه بعد از رسیدن مادر خاله هم می‌رسد.ناهار و چایی و گفتگوی بعد از چایی و رفتن خاله.

ساعت چهار بعد از ظهر.روی تختم «کرگدن» می‌خوانم.نزدیک ساعت پنج تصمیم می‌گیرم که سری به تلگرام بزنم و ببینم همکلاسی هایم درباره انتخاب واحد چه می‌گویند.همان چرندیات قدیمی.بالا تا پایین دانشگاه را به فحش کشیده اند.هر کدام هم از این می‌نالند از سر صبح هزار بار به آموزشِ دانشکده زنگ زده اند و یا جوابشان را نداده اند یا اگر هم داده اند از نوعِ سربالا بوده.گویا قصد جمع آوری طوماری بر علیه رییس آموزش را هم دارند.عده ای دلقک مذکر هم این وسط شروع به انجام وظیفه کرده اند.همان شوخی هایی تکراری که در زمان انتخاب واحد ترم های قبلی می‌کردند.خودشان و رفقای غیرهمجنس و هم جنسش شان هم قاه قاه می‌خندند.هر ترم یک سری مزه ها و شوخی های تکراری و هر ترم هم به همان شدت ترم قبل خندیدن.بدون هیچ کم و کاست.اصلا نمی‌توانم درکشان کنم.حالم بهم می‌خورد و موبایل را به سمتی پرتاب می‌کنم.پلک هایم سنگین شده.سر خودم فریاد می‌زنم که نخواب.باز هم دلت همان کابوس تکراری خواب های عصرانه ات  را می‌خواهد؟کابوسی که چیزی از آن یادت نمی‌ماند ولی می‌دانی که تکراریست.سعی بر مقاومت.موفق نمی‌شوم.خوابم می‌برد.

نزدیک ساعت هفت آشفته و عرق کرده از خواب می‌پرم.

ساعت ده شب باز هم همراه هانس شنیر شده ام.

ساعت یازده و نیم بازی آرسنال.بعد از بازی هم شروع به دیدن اولین قسمت فصل آخر vikings خواهم کرد.ببینیم چه بر سر پسران رگنار لاثبروک می‌آید.

خلاصه که امروز هم اینگونه گذشت...

۰
۳ نظر
شما هم نظر بدید ۳ نظر
  • خانوم میم
    ۸ بهمن ۹۸، ۱۰:۳۹

    سلام

    انتخاب واحد دانشگاه ما هم مثل جنگه

    باید حمله کنی :(((

    بدیش اینه وقتی برنامه چیدی و انتخاب کردی یهو دو ساعت بعد میفهمی به لطف بچه ها و یا آموزش کلاس ها تغییر پیدا کردن یا تایم امتحانا و گند خورده توی برنامه

    هر ترم دلم میخواد جیغ بکشم موقع انتخاب واحد!!!

     

    +منم از صبحونه خوردن متنفرم!!!

    آقای تشکیل
    ۹ بهمن ۹۸، ۲۲:۳۶
    علیک سلام
    این تجربه ای که میگی رو تجربه نکردم ولی حقیقتا تجربه ی به شدت حرص درآریه! انجمن علمی هر گروه هم خیلی موثره تو نحوه ی برنامه ریزی کلاس و امتحان و پیش نیمدن این مسائل.ما دو ترم قبل یه رفیق ترم بالایی داشتیم تو انجمن علمی،این بشر محشر بود!جوری میرفت تو آموزش همه چی رو به دست می‌گرفت که رییس آموزشم حساب میبرد ازش!اون رفیقمون فارغ التحصیل شد و انجمن علمی جدید اومد رو کار و همه چی دوباره به هم ریخت!

    +:)
  • لیلا هستم
    ۸ بهمن ۹۸، ۱۳:۳۶

    وای منم😐 اصن صبحانه نمیخورم، مگر اینکه مامانم بزور منو سر میز بنشونه

    که چون خیلی عصبانی میشه از دستم جرعت نمیکنم چیزی بگم:/ مجبور میشم یه چیزی بخورم

    آقای تشکیل
    ۹ بهمن ۹۸، ۲۲:۴۰
    :))))
    مادر من که با تهدید کار رو پبش میبره!«اگر نخوری نهار رو دیر میارم از گشنگی پخش شی رو زمین!»
    کی اصلن این وعده ی غذایی نفرت برانگیز رو اختراع کرد!!

  • __PARNIAN __
    ۸ بهمن ۹۸، ۲۲:۲۰

    چه روز بزرگ و پرکاری؟

    آقای تشکیل
    ۹ بهمن ۹۸، ۲۲:۴۲
    :)
    خیلی خیلی بزرگ و خیلی خیلی پرمشغله!اصلا یه وضعی:)
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
طراح قالب تمز