پدر بزرگ در یکی از روستا های کوچک غرب اصفهان زندگی میکرد.همان جا با مادر بزرگ ازدواج کرد.پدر بزرگ از خودش هیچ نداشت.با مادربزرگ در یکی از اتاق های خانه ی پدرش زندگی شان را شروع کردند.پدربزرگ فقط یکی دو ماه به مکتبِ آن زمان رفته بود.از بچگی کار میکرد.روی زمین مردم هم کار میکرد.مثلا روی زمین پدرِ مادر بزرگ.روزانه مزد میگرفت.گاهی هم کمک بنا میشد.با همین دو کار که برای هیچ کدامشان دوام و تضمینی نبود،زندگی خود را میگرداند.
پدر بزرگ می دوید...