پسری در حال شکل گیری! می نویسم،شاید زنده بمانم و شکل بگیرم...
بیا با هم رویا ببینیم-قسمت دوم نوشته شده توسط آقای تشکیل ۱۵ بهمن ۱۳۹۸ ,

به محض اینکه چایی من هم تمام می‌شود دست هایش را روی میز می‌گذارد و شروع می‌کند به حرف زدن...

-دیشب یه رویای خیلی قشنگ دیدم،تعریف کنم برات؟

-چه بگم آره چه نه تو تعریف می‌کنی!

-تو یه جاده ی خاکی بودم.دور جاده پر از درخت و گل اقاقیا و گل نرگس بود.داشتم تنهایی قدم می‌زدم.یه باد آرومی هم می‌وزید.می‌رفت بین موهام و جا به جاشون می‌کرد.یه دفعه ای صدای لی‌لی رو از پشت سرم شنیدم!

-لی‌لی کیه؟

-واقعا نمیشناسیش؟

-نه!

-همون گربه هه که نزدیک در شمالیِ دانشگاه زندگی می‌کنه.قهوه ای با لکه های سفید.عاشق مرغ پخته شده هم هست!واقعا نمیشناسیش؟

-واقعا انتظار داری گربه های دانشگاه رو بشناسم؟اونم به اسم؟اونم اسمی که تو گذاشتی واسش و من کلا بی‌خبرم؟

-من اسمی روش نگذاشتم.اسم خودش لی‌لی هست.

با پوزخند می‌پرسم:«خودش بهت گفته اسمشو؟»

جواب می‌دهد:«نه.ولی می‌دونم که اسمش لی‌لی هست»

تسلیم می‌شوم

-باشه قبول.خب ادامه ی رویاتو بگو.

-لی‌لی رو که دیدم فهمیدم که حسابی گشنشه.آروم بغلش کردم که ببرمش یه جا بهش غذا بدم.لی‌لی هم خودشو لوس کرده بود که من فقط مرغ می‌خوام.تو راه رسیدیم به یه آسیاب.دختر آسیابون رو دیدم که داشت از روی زمین یه چیزایی جمع می‌کرد.رفتم جلو و باهاش حرف زدم و بعد با هم دوست شدیم.بعدش رفتیم خونشون و واسه ی لی‌لی و خودمون مرغ پختیم.سفره پهن کردیم و شروع کردیم به خوردن.لی‌لی که سیر شد از دخترِ آسیابون تشکر کردیم و از خونشون رفتیم بیرون.قرار شد باز هم بهش سر بزنم.

سکوت کرد.

پرسیدم:«خب ادامش؟»

جواب داد:«همین دیگه تموم شد!»

گفتم:«همینو می‌گفتی یه رویای قشنگ؟»

گفت:«خب آره دیگه.»

به چشم هایش خیره شدم.هنوز همان برق قبل از تعریف رویایش را داشت.البته تا یادم می‌آید این برق همیشه در چشم هایش بوده و هست.چشمان سیاهی که همیشه در حال درخشیدن هستند.می‌شد ساعت ها در آنها خیره شد و خسته نشد.دست هایش را زیر چانه اش گذاشت و گفت:«تو دیشب چی تو رویات دیدی؟»

-شاید این بار هزارم باشه که بهت میگم من خواب نمی‌بینم.اگرم ببینم یادم نمی‌مونه!

-چرا؟

-نمیدونم.

-خودت دلت نمی‌خواد رویا ببینی؟

-اصلا مهم نیست که بخوام یا نخوام.حتی اگر ببینم هم بعد بیدار شدنم چیزی یادم نمیمونه!

-چرا هیچ وقت تلاش نمی‌کنی واسش؟

-واسه چی؟

-همینکه رویا ببینی!

-چرا باید تلاشش کنم واسش؟تلاش کنم واسه دیدن یه توهم؟

-توهم؟

-آره خب توهم.امکان داره وقتی خواب نیستی بنا به هر دلیلی یه سری چیزایی رو ببینی که وجود ندارن و یا صداهایی رو بشنوی که باز وجود ندارن.حالا اگر همینا رو تو خوابت ببینی میشه همون رویایی که خودت میگی!

با چشمانی بی حرکت،دهانی نیمه باز و لبخندی محو نگاهم می‌کند.این یعنی حرفم را نفهمیده!

می‌گویم:«چیو نفهمیدی از حرفم؟»

-رویا،توهم نیست!

-چرا هست!اون اصلا وجود نداره.فقط تو ذهنت می‌گذره.وجود نداره.

-ولی من می‌بینمش.

-آره ولی واقعی نیست.

-من می‌بینمش.من صداشو می‌شنوم.

-ببین وقتی تو خوابی اصلا بینایی و شنواییت کار نمیکنن که چیزی رو ببینی یا بشنوی!

-من حتی مزه هارو هم می‌چشم!گفتم که دیشب مرغ پخته خوردم.مزش رو  یادمه.

-ببین اینا هیچ کدوم واقعی نیست.به محض اینکه بیدار شی کلشون از بین میرن.

باز هم با همان نگاهی که یعنی نمی‌فهمد چه می‌گویم به من خیره شده.کیفش را بر می‌دارد و صندلی اش را به عقب هل می‌دهد و می‌گوید:«بیا دنبالم»

پول کافه تریا را حساب می‌کنم و به دنبالش می‌روم.یعنی باز قصدِ انجام چه کارِ دیوانه واری به سرش زده؟

...

۱
۳ نظر
شما هم نظر بدید ۳ نظر
  • 🌌🌙 Callisto
    ۱۶ بهمن ۹۸، ۱۱:۵۹

    :)))

    ادامه ادامه

    آقای تشکیل
    ۱۸ بهمن ۹۸، ۱۴:۱۷
    :))
  • __PARNIAN __
    ۱۶ بهمن ۹۸، ۱۳:۰۳

    ♡~♡

    آقای تشکیل
    ۱۸ بهمن ۹۸، ۱۴:۱۷
    :))
  • زری ...
    ۴ اسفند ۹۸، ۱۵:۳۷

    سلام..

    واقعیه یا نه ؟؟؟

     ادامه اش لطفا ((((:

    آقای تشکیل
    ۸ اسفند ۹۸، ۰۰:۳۲
    علیک سلام
    نمیدونم!جلوی چشمام میومدش!
    :)
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
طراح قالب تمز