پسری در حال شکل گیری! می نویسم،شاید زنده بمانم و شکل بگیرم...
بیا با هم رویا ببینیم-قسمت اول نوشته شده توسط آقای تشکیل ۱۱ بهمن ۱۳۹۸ ,

کافه تریای دانشگاه.رها شده ام روی یک صندلی پلاستیکی ضخیم.نبات را در چایی حل می‌کنم.روبرویم نشسته و با دقت زیاد کاپوچینو را در آب جوش می‌ریزد.

بهمن ماهِ پارسال بود که برای اولین بار دیدمش.وقتی در حال خروج از دانشگاه به سمت ایستگاه اتوبوس بودم.با سوییشترتی آبی که چند سایزی برایش بزرگ بود.کلاه بافتنی زرد رنگ که از روی مقنعه اش پوشیده بود.و قدم هایی بی حساب و کتاب.هر چند وقت یکبار قدم های بلند بلند برمی‌داشت و بعد یک دفعه ای سرعتش را زیاد می‌کرد.گاه می‌ایستاد.گاه عقب عقب قدم بر می‌داشت.و بعضی وقت ها هم می‌دوید.هر روز نظرم به او جلب می‌شد.به این نحوه ی عجیب راه رفتنش.به اینکه همیشه یا زمین را نگاه می‌کرد یا آسمان و ندیده بودم روبرویش را هم نگاهی بیاندازد.به اینکه هر چند وقت یکبار چشم بسته هم را می‌رفت.گاهی سعی می‌کردم کمی به او نزدیک تر شوم تا ببینم در حین این دیوانه بازی هایش حرفی هم می‌زند یا نه.هیچ حرفی نمی‌زد.ولی می‌خندید.لبخندی که از روی لبانش محو نمی‌شد.فهمیدم که ایستگاهِ سوار شدنمان مشترک است ولی او زود تر پیاده می‌شود.

در یکی از روز های اسفند وقتی دست هایم را در جیبِ کاپشنم کرده بودم و تکیه زده بر صندلیِ ایستگاه چشم هایم را بسته بودم،صدایی شنیدم

«میشه بدونم چرا همیشه با چشمای بسته منتظر اتوبوس میشی؟»

اولین بار بود که صدای حرف زدنش را شنیدم.چشمانم را باز کردم.دختری با پوست سفید که از شدت سرما رو به قرمزی می‌زد با لبخند نگاهم می‌کرد.عجله را در چشمانش دیدم.منتظر پاسخ بود!

صدایم را صاف کردم و جواب دادم:«نمی‌دونم.دلیل خاصی نداره.»

آمد کنارم نشست و شروع کرد به آسمان نگاه کردن.

-خب این همه آدم اینجا منتظرن.ببینشون.همشون چشماشون بازه بازه.چرا همیشه تو چشماتو می‌بندی و به محض شنیدن صدای اتوبوس یه دفعه از سر جات می‌پری؟

گیج شده بودم.نمی‌فهمیدم چرا این سوال را می‌پرسد.اینکه با چشمان باز یا بسته منتظر اتوبوس باشم اصلا چه تفاوتی به حال او دارد!چه سوال چرتی!

گفتم:«خیلی با هدف خاصی این کارو انجام نمیدم.خب هم خستم هم اینجا چیز خاصی برای دیدن وجود نداره!»

-خب بقیه هم که وایسادن مثل تو هستن دیگه.یا از دانشگاه میان یا از سرِکار.اگرم چیزی واسه دیدن برای تو نیست،برای اونام نیست،پس چرا باز چشماشونو نمیبندن مثلِ تو؟

-والا نمیدونم.می‌تونید از خودشون بپرسید!

-وقتی چشماتو می‌بندی به چی فکر می‌کنی؟

-به هیچی

-مگه میشه به هیچی هم فکر کرد؟

-وقتی به چیزی فکر نکنی خب داری به هیچی فکر می‌کنی!

-یعنی "هیچی"یه موجودِ مستقلی هست که تو بهش فکر می‌کنی؟و این موجود هم وقتی به وجود میاد که چیزی وجود نداشته باشه؟

خنده ای کوتاه می‌کنم و پاسخ می‌دهم:«نمیدونم!»

کمی خودش را از وی صندلی جا به جا کرد و باز پرسید:«وقتی چشماتو می‌بندی چی می‌بینی؟»

گفتم:«سیاهی»

گفت:«فقط؟»

پرسیدم:«خب مگه شما چشماتو می‌بندی چیز دیگه ای هم می‌بینی؟»

اتوبوس رسید.بلند شد.به سمت من چرخید و گفت:«اسم من آرزو هست.فردا می‌بینمت.»

نبات دیگر کامل حل شده.کاپوچینوی او هم آماده شده.با چنان شور و ذوقی به آن نگاه می‌کند که هر کس نداند فکر می‌کند چه نوشیدنی کمیابی روبرویش قرار گرفته!

شروع می‌کنم به خوردن چایی نبات و او هم شروع می‌کند به هورت کشیدن کاپوچینویش.به پایش می‌زنم و به او چشم غره می‌روم.ریز ریز می‌خندد و به کارش ادامه می‌دهد.با شدت بیشتر.سری از روی تاسف برایش تکان می‌دهم و چهار بار عدد پنج را نشانش می‌دهم.که یعنی بیست سال سن داری و این بچه بازی ها را درنیاور.منظورم را متوجه می‌شود ولی نمی‌فهمد.هر وقت سنش را به او یادآور می‌شوم آنقدر گیج و گنگ  نگاهم می‌کند که فکر می‌کنم احتمالا تا به حال مفهومی به نام سن و سال برایش تعریف نشده!

بالاخره کاپوچینویش تمام می‌شود.با این که تا دستمال کاغذی فاصله ای ندارد،ناشیانه با پشت دست هایش دور دهانش را پاک می‌کند.بلند بلند می‌خندد.

به محض اینکه چایی من هم تمام می‌شود دست هایش را روی میز می‌گذارد و شروع می‌کند به حرف زدن...

۰
۶ نظر
شما هم نظر بدید ۶ نظر
  • Infinity ..
    ۱۱ بهمن ۹۸، ۰۳:۲۶

    چه قشنگ...

    آقای تشکیل
    ۱۱ بهمن ۹۸، ۰۳:۳۸
    :))
  • خورشید ‌‌‌
    ۱۱ بهمن ۹۸، ۱۰:۱۴

    :دی

    آقای تشکیل
    ۱۱ بهمن ۹۸، ۱۱:۲۶
    :))
  • لیلا هستم
    ۱۲ بهمن ۹۸، ۰۱:۵۰

    چقد قشنگ توصیف کردی:)

    عالی بود

    واقعیه؟؟

    آقای تشکیل
    ۱۲ بهمن ۹۸، ۰۶:۳۰
    خیلی خیلی ممنونم ازت:)

    نمیدونم!فعلا که جلوی چشمام ظاهر میشه!
  • 🌌🌙 Callisto
    ۱۲ بهمن ۹۸، ۲۳:۱۲

    :))

    آقای تشکیل
    ۱۳ بهمن ۹۸، ۰۷:۵۰
    :)
  • aban :/
    ۱۴ بهمن ۹۸، ۱۳:۴۸

    ازون لبخندهای عمیق از ته دل :)

    آقای تشکیل
    ۱۵ بهمن ۹۸، ۱۲:۱۶
    از ته دل:)
  • جودی --
    ۵ آبان ۹۹، ۱۸:۴۳

    چقدر تاریخ این پست دوره!

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
طراح قالب تمز