پسری در حال شکل گیری! می نویسم،شاید زنده بمانم و شکل بگیرم...
در نهایت یک شکست خورده؟ نوشته شده توسط آقای تشکیل ۹ بهمن ۱۳۹۸ ,

پریشان و عرق کرده از خواب پرید.نفس نفس می‌زد.دستانش را بالا می‌آورد و سراسیمه به آنها نگاه می‌کرد.با دستانش صورتش را لمس می‌کرد.هنوز زنده است؟

رو به بچه هایش کرد.آنها هم نگران به او نگاه می‌کردند.با صدایی لرزان گفت:«چرا هر چی داد می‌زدم نجاتم نمی‌دادید؟چرا نمی‌شنیدید صدامو؟»

بچه ها بهت زده اول به هم نگاه کردند و بعد رو کردند به مادر و پرسیدند:«از چی باید نجاتت می‌دادیم؟»

مادر با صدایی  بغض آلود پاسخ داد:«مادرم می‌خواست منو ببره!ولی من نمی‌خواستم برم.دستمو گرفته بود به زور می‌کشیدم.من هی فریاد می‌زدم که نمیام.هی شما ها رو صدا می‌زم.ولی عین خیالتون نبود.هی داد می‌زدم.کمک می‌خواستم ازتون ولی شما اصلا نمی‌فهمیدید!»

مادر کمتر از دو ساعت بعد رفت.سرطان داشت.بعد از چند سال دوندگی و مبارزه برای ادامه ی زندگی و آخر سر هم تسلیم شدن.چیزی که واضح است این است که او نمی‌خواست که بمیرد.حتی اینکه مادرش هم او را همراهی کند خللی بر این خواسته اش وارد نمی‌کرد.شاید هم در همان خواب قرار به مرگش بوده.ولی توانسته با مقاومتش دو ساعت وقت اضافه بگیرد.

ماجرایی که اخیرا برای یکی از آشنایان دور اتفاق افتاده.بار اولی که شنیدم وحشت کردم.مرگ را خیلی خیلی نزدیک احساس کردم.مرگ را خیلی خیلی بی‌رحم در نظر آوردم.اگر در یک میدان مبارزه در مقابل مک گرگور«قهرمان مسابقاتufc» هم قرار بگیرم یک هزارم درصد امکان پیروزی وجود دارد ولی در مقابل مرگ چه؟حتی خود مک گرگور هم در مقابل با مرگ شکست خواهد خورد.زن نمی‌خواست که بمیرد ولی مرد.شکست خورد.میلیون ها انسان هم در طول تاریخ نمی‌خواستند بمیرند ولی مردند.شکست خوردند.پس همه در نهایت شکست خواهیم خورد!هر چقدر هم که در زندگی برنده باشیم در نهایت به عنوان یک بازنده این دنیا را ترک خواهیم کرد.اگر در پایان یک شکست خورده ایم چه اهمیت دارد که چه مدت زندگی کنیم؟یا حتی چگونه زندگی کنیم؟مرگ بالاخره که یک جا گیرمان می‌آورد!در زمان و مکان و به نحوه ای که فکرش را نمی‌کنی!شاید کسانی که خودکشی می‌کنند کمتر بازنده باشند!حداقلش این است که آنها زمان و مکان و نحوه ی مرگشان را خودشان انتخاب می‌کنند!

کافی نیست!نمی‌توان انقدر زود و جوزده نتیجه گیری کرد.باید به بعد از مرگ هم اندیشید.اگر خالقی در کار باشد چه؟چه چیزی زیبا تر از رسیدن مخلوق به خالقش؟پس اینجا هم مرگ یک شکست است؟یا پلی برای رسیدن به خالق؟یا شاید هم خالق می‌خواهد در نهایت تو را شکست دهد که قدرت بیشتر خودش را ثابت کند؟

حال اگر خالقی در کار نباشد چه؟پس از مرگ فرو می‌روی در یک تاریکی؟اصلا می‌توان تصوری از این تاریکی داشت؟یک تاریکی بی مفهوم و ترسناک.پس اینجا مرگ قطعا یک شکست است.از دنیایی روشن فرو رفتن به دل تاریکی و بی مفهومی!یک شکست مفتضحانه.

شاید هم مرگ یک موجود است!شاید بتوان با او ارتباط برقرار کرد و حرف زد.یاد یک موزیک می‌افتم."مرگ"از علی سورنا.چراغ های اتاق را خاموش می‌کنم.موزیک را پِلِی می‌کنم و چشمانم را می‌بندم.

و مرگ شروع به حرف زدنِ با من می‌کند.

«منم آخرین لحظه ای که تو قامتی

منم آخرین رنگی که رو شهامتی

آغاز تا حالت رو تو پایانت انشا کردم

زنجیرتو وا کردی،دستامو به روت واکردم

حقیقت شکست بود،خم شدن تو زندگی

درِ زندان ندیدن رو،روی دیدنت وا کردن

پای برگه ی حقیقت رو که شکست بود و بس

با دست پر از بوی پارگی زنجیرت امضا کردم»

 

پ.ن:شما هم تجربه کنید.چشمانتان را روی هم بگذارید و موزیک را پلی کنید.شاید مرگ را دیدید!

۱
۱ نظر
شما هم نظر بدید ۱ نظر
  • Infinity ..
    ۱۰ بهمن ۹۸، ۰۰:۱۷

    فکر کنم اولین بار چهار سال پیش مرگ علی سورنا رو شنیدم. اون موقع ها که درگیر کنکور بودم. چند بار گوشش کردم.

    اما به نظر من مرگ شکست نیست. پایان یه زندگی نامفهوم با قوانین در هم برهمه.

    آقای تشکیل
    ۱۰ بهمن ۹۸، ۰۱:۲۶
    اگر این پایان منجر به یک تاریکی نامفهموم تر   بدون هیچ قانونی شه چی؟ از یه وضعیت بد به وضعیت بدتر.یعنی شکست!
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
طراح قالب تمز