میتوانی هر چقدر که دلت میخواهد از سر شادی داد بزنی و بالا و پایین بپری و بگذاری آدرنالین خونت زیاد شود!در کنار هزاران نفری که همراه تو گلویشان را پاره میکنند! اگر هم قرار به ناراحتی و عصبانی شدن باشد،همه ی همان هایی که با تو فریاد شادی کشیدند،همراهت عصبانی و ناراحت میشوند.اینجا دیگر تو یک فرد نیستی!تو جمعی!
شنبه نهم آذر،ساعت یازده و نیم صبح.
بلیطم را چاپ میکنم.طبقه ی هفتِ وسط،ردیف پنج،صندلی چهار.کارت ملی ام را در کیف پولم میگذارم.ناهارم را میخورم.مادرم نگران است.همیشه با این کار من مخالف بوده و هست!
اسنپ را باز میکنم و درخواست یک تاکسی را میدهم.به مقصد استادیوم نقش جهان اصفهان.امروز روز بازی استقلال و سپاهان است.امروز هیچ چیزی جز فوتبال برایم اهمیتی ندارد.امروز روز هیجان و استرس و آدرنالین است.
بعد از سه چهار دقیقه تلاش،بالاخره یکی زحمت رساندن ما به استادیوم را قبول میکند.تنهایی به استادیوم رفتن از نظر خیلی ها احمقانه است و اصلا حال نمیدهد.از نطر من اما بهترین کار دنیاست.در استادیوم،من تبدیل میشوم به یک آدم دیگر.صد و هشتاد درجه متفاوت با خارج از استادیوم.شاید هیچ کدام از کار هایی که داخل استادیوم انجام میدهم ابدا خارج از آن انجام ندهم!دوست ندارم این شخصیتم را آدمِ آشنایی ببیند.
کم کم تاکسی میرسد.مادرم آخرین توصیه هایش را با نگرانی هر چه تمام تر میکند:«اونجا جوگیر نشی پرو بازی دربیاری با کسی دعوا کنی ها!تو ورزشگاه به هیچکی فحش ندیا!شیرمو حلالت نمیکنم اگر با چارتا لات و لوت همراه شی و فحش های زشت زشت به بقیه بدی.کلاهتو از سرت برنمیداری.باد سرد میاد سرما میخوری!خیلی هم داد و فریاد نکن.حرص و جوش الکی هم نخور.گور پدر همشون.باز شب خودتو با سر درد برنداری بیاری خونه ها!بازم میگم هر کیم از تیم رقیبت چیزی بهت گفت انگار که کر و لالی!هیچ جوابی نمیدی!اینا بعضیاشون چاقو کشنا!خودتو واسه یه چیز مسخره مثل فوتبال به کشتن نده!ای کاش اصلا نمیرفتی!»
اسنپ میرسد.
راننده اسنپی که لهجه ی غلیظ اصفهانی هم دارد با کنایه خاصی میگوید:«تو کُ از آب اصفون میخوری و از هواش نفس میکشی،چیطور طرفدار یه تیم تهرونی هستی؟»
بلند بلند میخندم.ولی راننده مثل اینکه جدی است و شوخی هم در کار نبوده!
بالاخره می رسم به استادیوم بزرگ و زیبای نقش جهان اصفهان.پرچمی که روی آن لوگوی استقلال به همراه دو ستاره ی دلفریبش نقش بسته،را مانند یک شنل،رو شانه هایم میگذارم و جلوی گلویم،دو گوشه اش را به هم گره میزنم..باید تا ورودی استادیوم،یک ربعی پیاده روی کنم.
در راه سپاهانی هایی که از کنارم رد میشوند حسابی از خجالتم درمیآیند.بعضی هایشان خیلی محترمان کُری میخوانند و بعضی هم فحش میدهند.هیچ پاسخی نمیدهم.هنوز وارد استادیوم نشده ام.هنوز همان آدم قبل استادیوم هستم.
بلیطم را به همراه کارت ملی نشان میدهم و وارد میشوم.مثل همیشه نشستن روی صندلی ای که طبق بلیط از قبل رزرو کردیم ضرورتی ندارد!!من هم از فرصت استفاده کرده و به جای طبقه ی دوم میروم طبقه ی اول.بلیط های طبقه ی اول، قبل از اقدام من برای خرید،تمام شده بود!
حالا روی صندلی در جایگاه شش و میان چند هزار هوادار آبی دل و آبی پوش نشسته ام.دو ساعت به آغاز بازی مانده.بازار تخمه و آبِ خوردن حسابی داغ است.یک پسر حدودا بیست و خورده ای ساله با صورتی تیره و موهایی نامرتب تخمه میفروشد.از همه هم درخواست میکند که هر کدامتان یه بسته باید از من بخرید.چند سالی میشود که او را،هم در نقش جهان«ورزشگاه اختصاصی سپاهان» و هم در فولادشهر«ورزشگاه اختصاصی حال حاضر ذوب آهن که قبلا با سپاهان مشترکا استفاده میکردند» میبینم.
صدای موزیکی که در ورزشگاه گذاشته اند انقدر بلند است که نمیتوانیم شعار های معروف قبل بازی مان را بدهیم.شعار هایی که محوریت اکثریتشان انواع فحش و فضاحت به رقیب سنتی یعنی پرسپولیس و بازیکنان و هوادارنش است.درست از است که الان با هم بازی نداریم ولی منطق ما در ورزشگاه میگوید که همیشه باید آنها را فحش کِش کنیم حتی اگر روبرویمان نباشند.
بالاخره با ورود بازیکنان سپاهان برای تمرین و گرم کردن پیش از بازی،صدای موزیک قطع میشود.هوادارن سپاهان به محض ورود بازیکنانشان به زمین،به بالا و پایین پرتاب میشوند و تک تک آنها را تشویق میکنند.امید نور افکن«بازیکن اسبق استقلال که در حال حاضر به صورت قرضی از یک باشگاه بلژیکی در سپاهان توپ میزند» به طرف ما میآید و با سری پایین شروع به گریه کردن میکند.احساس شرمندگی از اینکه قرار است مقابل ما بازی کند.گریه از اینکه باید برای گل خوردن تیمی که او را ساخت و به او هویت داد تلاش کند.او جزوی از یک خانواده ی بزرگ و میلیونی است که حالا باید مقابل خانواده اش بایستد.و این فوتبال بی رحم.ما هم او را تشویق میکنیم و به او یاد آور میشویم هنوز هم عضو خانواده ی ماست و هنوز هم خون او آبیست با وجود بازی در یک تیم زرد پوش. حالا که دیگر موزیک قطع شده،شعار های ما شروع میشود.پر از فحش و زشتی.من هم همراه تمام آنها میشوم!با تمام جود شعار هایی که با دلیل و بی دلیل توهین به هر کسی که جز خانوده ی آبی ما نیست را فریاد میزنم.من دیگر آدم قبلی نیستم.حالا در استادیوم هستم.
بازیکنان استقلال هم بالاخره برای گرم کردن وارد زمین میشوند.فریاد هایمان از قبل بلند تر و هماهنگ تر است.تک تک بازیکنان را تشویق میکنیم و آنها هم با دست تکان دادن و دست زدن جوابمان را میدهند.خانواده در حال آماده شدن برای یک جنگ بزرگ.
بازیکنان کارشان تمام میشود.به رختکن میروند تا آماده شوند.دقایقی دیگر سوت آغاز بازی به صدا در میآید.در این بین من هم از بغل دستی ام یک نخ سیگار میگیرم و میکشم.اینکه دودش بقیه را اذیت بکند یا نه هم اهمیتی برایم ندارد!
بازی بالاخره بعد از دو ساعت انتظار شروع میشود.با هر موقعیت تیممان همگی بلند میشویم.با خراب شدن موقعیت هایمان آه از نهادمان بلند میشود و به اقبال بدمان لعنت میفرستیم.با تهدید شدن دروازه مان دستانمان را روی سرمان میگذاریم و با چشمانی پر اضظراب به توپ خیره میشویم.با رفع خطر نفس راحتی میکشیم و با شعار«حمله حمله» دادن تیم را تشویق به جلو کشیدن میکنیم.تیم مقابل را فحش کش میکنیم!هر که عضو ما نیست لایق بدترین ناسزا هاست!
حسابی از بازی تیممان کیفور هستیم.همه زمزمه میکنند که این پِرِسی که استقلال انجام میدهد را هیچ تیم دیگری در ایران نمیتواند.
گل اول را دریافت میکنیم!آب سردی که پاشیده میشود روی آتشمان و آنرا خاموش میکند.عده ای دروازه بان را مقصر میدانند.عده ای هم معتقدند بنده خدا کاری از دستش برنمیآمده! آتش را باید دوباره روشن کرد.هنوز فرصت زیادی باقی مانده.خانواده ی ما تا آخرین لحظه تسلیم نمیشود.باز هم شعار «حمله حمله».
نیمه دوم شروع میشود.ما هنوز با یک گل عقب هستیم.تیم فوق العاده زیبا بازی میکند.یک و سر و گردن از حریف بالاتریم.این بازی چشم نواز حاصل کاری یک مربی کاربلد ایتالیایی است با یک مشت جوان!این تیم ابدا لایق شکست نیست.تیم مقابل هیچ حرفی برای گفتن ندارد.تشویق هایمان با اینکه تعدادمان نصف حریف هم نیست بسیار بلند تر از آنهاست.
توپی که روی دروازه ارسال میشود و با پای مهاجم جوانمان وارد دروازه میشود.منفجر میشویم.مشت هایی که به هوا پرتاب میشود.نعره های گوش خراشی که با تمام وجود زده میشود!صورت های قرمز و هیجان زده.نفس هایمان دیگر در نمیآید.چه لذتی دارد ساکت شدن هواداران تیم مقابل که تا دقایق پیش برای خودشان جشن گرفته بودند و شاد ترین آدم های دنیا بودند!
اما کافی نیست.ما لایق پیرزوی هستیم. همه با هم فریاد میزنیم:«واویلا واویلا...بزن یکی دیگه»
در محوطه ی جریمه ی تیم سپاهان،یکی از بازیکنانشان با دست توپ را میزند.یک هَند کاملا مشخص.یک پنالتی واضح.همه ی حاضرین در استادیوم این خطا را میبینند جز داور و کمک های معلوم الحالش!بازیکنان به صورت دسته جمعی به داور حمله میکنند.باورشان نمیشود که چطور این صحنه را پنالتی نگرفته!کادر فنی هم ناباورانه اعتراض میکند.ما هم همراه آنها میشویم و با شعار هایمان خواهر و مادر داور را آباد میکنیم!این شعار هایمان ده دقیقه ای طول میکشد.همه معتقدند که باز هم نمیخواهند بگذارند به جایگاه واقعی خودمان یعنی قهرمانی برسیم.مثل سگ از قدرتمان ترسیده اند!مگر با این کار های کثیف حریفمان شوند!همه دارند علیه ما توطئه میکنند.
روی ضربه ی کرنر،مهاجم سیاه پوست خارجی مان گل دوم و برتری تیم را به ثمر میرساند.آنقدر فریاد میزنم که به سرفه کردن میافتم و از شدت سرفه کلیه هایم درد میگیرند.با دستم پهلویم را میگیرم و باز هم فریاد میزنم.درد میکشم و نعره میزنم.ای کاش این درد و فریاد تا ابد ادامه داشت.احتمالا غلظت خونمان به حدی بالا رفته که اگر همین حالا رگمان را بزنند هیچ خونی بیرون نریزد!حالا ما بازی باخته را برده ایم.
یک شور و شوق وصف ناشدنی.دیگر بیخیال فحش دادن به غیر شده ایم و فقط تیممان را ستایش میکنیم.سپاهان را در خانه ی خودش به توپ بستیم و با لیاقت تمام آنها را خواهیم برد.ما بهترین هستیم...
چیزی به پایان بازی نمانده.آماده ی جشن پیروزی میشویم.سی چهل هزار هوادار سپاهانی ورزشگاه را ترک خواهند کرد و این ما پنج شیش هزار نفر هستیم که با رقص و پایکوبی استادیوم را به سلطه ی خود درمیآوریم!
یک توپ در محوطه ی جریمه ی ما.یک ضربه ی دقیق از بازیکن حریف!و بازی مساوی میشود.اگر فقط یکی دو دقیقه دیگر گل نمیخوردیم همه چیز تمام میشد.اتفاقی که نباید میافتاد،افتاد!تمام نقشه هایمان برای بعد بازی به فنا رفت.بهت زده به زمین بازی خیره شده ایم!باورمان نمیشود!زننده ی گل هم همان نورافکن خودمان است!بعد گل شادی میکند و میپرد آغوش مربی اش!نباید این کار را میکرد!نه به آن گریه قبل بازی و نه به این شادی اش!البته بعد از اتمام این کار ناپسندش به سمت ما میآید و با سری پایین عذرخواهی میکند.بعضی از هواداران با تشویقش عذرخواهی اش را میپذیرند و بعضی نه!
بازی تمام میشود.نتیجه ی مساوی در خانه ی حریف نتیجه ی مطلوبیست.تیم هم که چشم نواز بازی میکند پس همگی نام تیم را فریاد میزنیم و خیلی واضح میگوییم که تا ابد پشت این تیم و این سرمربی کاربلد میایستیم.
.
.
.
از استادیوم خارج میشوم.حالا به همان آدم سابق تبدیل میشوم.ابدا حاضر به دادن فحش های زشت و ناموسی در یک جمع نمیشوم.انسان های نفهمی که در مقابل بچه های کم سن و سال این نوع فحاشی ها را انجام میدهند تقبیح میکنم.اگر بخواهم سیگار بکشم در محیطی این کار را میکنم که دودش دیگران را آزار ندهد.اینقدر توهم توطئه و غرور بیش از اندازه ندارم!
از آن چیزی که در استادیوم به آن تبدیل میشوم متنفرم.یک شخصیت بی ادبی که برای یک سرگرمی حاضر به یکی از بدترین کار ها یعنی فحاشی ناموسی میشود.اصلا هم برایش مهم نیست که بچه های کم سن و سال هم در آن جمع حضور دارند.خیلی از مردم هم نام امثال من را لات و بی خانواده میگذارند!با خودشان هم میگویند این بی شرف ها گند زده اند به جو ورزشگاه ها و نمیگذارند که شرایط حضور خانواده ها ایجاد شود!اصلا چطور حاضر میشوند به خاطر یک بازی که هدفش فقط سرگرمی ملت است این جور فحش بدهند و لجن پراکنی کنند؟این ها مگر خودشان ناموس ندارند؟این ها چقدر نفرت انگیزند!
همه ی حرف هایشان هم حقیقتا درست است!
نمیدانم میتوانید درکم کنید یا نه!ولی من به این نفرت انگیز بودن احتیاج دارم!من همه ی این نفرت انگیز هایی که همراهم به استادیوم میآیند را دوست دارم!
این فحش ها انگار حسابی خالی ام میکنند و به آرامشم میرسانند!اصلا دست خودم هم نیست!دهانم باز میشود و خود به خود این کلمات خشمگین و بی پروا را بیرون میریزد!انگار این کلمات ته گلویم باقی مانده اند و هیچ جا را جز استادیوم برای بیرون ریخته شدن پیدا نکردند!
اگر هم بیرون نیایند،شاید خفه ام کنند!
پ.ن:عکس از خودم!!
حس کردم با توضیحهاتون منم رفتم تو ورزشگاه و بین طرفدار های استقلال نشستم ...
اما این کجا و آن کجا ؟
نمیدونم :)
فکر کنم همهی ما به لحظههایی نفرتانگیزبودن احتیاج داریم ولی اینکه جوری بروزش بدیم که باعث آسیب نشه، چیزیه که باید بهش فکر کرد.
+ چهقدر خوب تعریفش کردی که حس کردم جزئی از اونم.
++ حاضرم دهسال از عمرم رو بدم و یکی از اون بازیهای معرکه رو روی سکوهای اولدترافورد ببینم.
عمیقا بعد از خوندن پستت گریم گرفت
نمیتونم توصیف کنم که چقدر دلم میخواست برم لاقل یکی از بازی های استقلالو از نزدیک ببینم و واقعا واقعا انگاری منو بردی اونجا و برگردوندی با توصیفاتت