پسری در حال شکل گیری! می نویسم،شاید زنده بمانم و شکل بگیرم...
شاید او چیز دیگری می دید...قسمت اول نوشته شده توسط آقای تشکیل ۲۵ شهریور ۱۳۹۸ ,

محرم برای من فقط در همان روز عاشورا تعریف شده.یعنی تا قبلش خیلی در جریان چیزی نیستم و جایی نمی روم تا اینکه صبح روز عاشورا فرا می  رسد.با مادرم می رویم به محله ی پدر بزرگ و مادر بزرگم.پدر بزرگ نمیتواند بیشتر از ده پانرده قدم راه برود به همین خاطر صندلی ای در سر کوچه برایش می گذاریم که بیاید بنشیند وقتی دسته رسید سر کوچه با دیدن جمعیت  برای خودش گریه کند و سینه بزند و حتی روضه بخواند.روزگاری در همین دسته هم میخواند و هم زنجیر میزد و هم سینه میزد.الان هم به من و پسر خاله و پسر دایی ام همیشه تاکید می کند که بروید و به جای من شما ها زنجیر بزنید.من که تا به حال خواسته اش را اجابت نکرده ام و فقط دنبال دسته راه رفته ام و چشم دوخته ام به علم ها و پرچم ها،ولی دم پسر خاله و پسر دایی گرم که هیچ گاه حرفش را زمین نزده اند.بعد از دسته ها همیشه از من می پرسید:«فلانی! آن دو تا را دیدم که زنجیر می زدند ولی تو را  ندیدم!»من هم هر سال این جواب تکراری را میدهم که چرا آقاجون منم بودم،منتاها آخر صف بودم به همین خاطر شاید ندیدید منو! او هم سریع باور می کند و دعای خیری به جانم می کند و از تاثیری که همین عزاداری ها در زندگیشش داشته برایم تعریف می کند!

بعد از دسته نوبت می رسد به غذای نذری! در این محل هر سال به همت اهالیش،پانزده هزار غذا درست می شود و بین خود اهالی و مهمانانی که از دیگر محله ها و شهر ها می آیند تقسیم می شود.همه ساکنین محل و مهمانان یک نوع غذا را میخورند.همه مهمان یک نفر هستند.همانی که هر سال می کشاندشان اینجا که زیر یک پرچم و یک علم،فارغ از نژاد و وضعیت مالی و سواد و هزار جور برچسب دیگر،عزاداری کنند و سر ظهر هم یک غذای واحد را بخورند.نذری هم به طور چرخشی یک سال قیمه و یک سال قورمه سبزی است.

بعد از صرف نذری اکنون زمان تعزیه فرا رسیده که دو گروه مختلف یکی در یک سمت محل و دیگری در سمت دیگر آن را اجرا می کنند. یعنی در واقع دو تعزیه.این دو گروه قبلا یکی بودند ولی شش سال پیش به خاطر اختلافی که پیش آمد از هم جدا شدند. اختلاف هم سر این بود که چه کسی نقش امام حسین را اجرا کند.بیش از بیست سال است که حاج اسماعیل امام حسین میخواند و عده ای از جوان تر های تعزیه خوان اعتراض کرده بودند که او دیگر خیلی پیر شده و کیفیت کارش پایین آمده و بهتر است جایش را به فرد دیگری بدهد.حاج اسماعیل هم با شنیدن این حرف ها از کوره در رفته بود  و جواب داده بود:«آنوقت ها که من تعزیه خوانی را شروع کردم.شماها هنوز سر از تخم بیرون نیاورده بودید،من خودم شما را وارد این کار کردم و حالا چطور به خودتان جرئت می دهید که برای من تعیین تکلیف کنید؟» جوانان هم تهدید کرده بودند که اگر خودت را بازنشست نکنی ما دیگر در این تعزیه نمی مانیم و او هم جواب داده بود:«بروید به درک،من تا آن روزی که توان راه رفتن داشته باشم امام حسین می خوانم و امثال شما نمی توانند جلویم را بگیرند.» جوان تر ها هم رفتند و برای خودشان گروهی تازه تشکیل دادند و چند صد متر آن طرف تر تعزیه خودشان را راه انداختند و هرساله مردم محل سر در گم هستند که امسال کدام تعزیه را بروند.حاج اسماعیل یا گروه جوانان جدایی طلب؟

بعد از تعزیه هم نوبت شام غریبان و پیاده روی شبانه در کوچه پس کوچه های محل می رسد.پیر و جوان و بچه و با شمع های روشن و بعضا چشم های اشکبار صحنه های زیبایی را خلق می کنند.

شام غریبان هم که تمام می شود دیگر محرم آن سال برای محل تمام شده و می روند که یک سال دیگر دور هم جمع شوند و چه بی اندازه تلخ است که همیشه سال بعد تعدادی از افراد دیگر نمی توانند در مراسمات حضور فیزیکی داشته باشند و و فقط از آن آسمان ها ناظر آن هستند.

امسال هم همه چیز مثل سال قبل بود.همان دسته،همان سوال پدربزرگ،همان جواب دروغکی من،همان نذری که امسال نوبت قیمه بود،همان تعزیه و همان شمع ها و اشک ها.

تنها تفاوتش یک اتفاق بود.اتفاقی که از آن روز به بعد لحظه ای از جلوی چشم هایم کنار نمی رود.با وضوحی عجیب و غریب و با تمام جزئیاتش در خاطرم مانده... 

 

ادامه دارد...

۰
۴ نظر
شما هم نظر بدید ۴ نظر
  • M- u-m
    ۲۶ شهریور ۹۸، ۰۰:۰۳

     

    عجیب است واقعا که توی این روز همه یه شکل میشن. بخوان و نخوان... و این خیلی قشنگه حتی! 

     

    چه خوب ک به پدر بزرگ ارامش میدید...

    من اگه بودم همیشه میرفتم تعزیه حاج اسماعیل. فکر کردن نداره که!!

     

    اون اتفاق هم نگفتید و تو کنجکاوی و خماری گذاشتید ما رو... امیدوارم تو "ادامه دارد..." بیاریدش. :)

    آقای تشکیل
    ۲۹ شهریور ۹۸، ۰۱:۱۲
    بله،رخداد عجیب و در عین حال زیبا و دلنشین

    اکثریت محلم مثل شما حاج اسماعیلو انتخاب میکنن هر سال!

  • حمید
    ۲۶ شهریور ۹۸، ۰۰:۲۰

    سلام

    راستش چند وقتی است کنجکاو شدم تا از کاربران بلاگ بیان بپرسم چطور به این سرویس اعتماد کرده و شماره تلفن همراهشان را در اختیار سایت گذاشته اند؟

    آیا این مهم بر ذهنیت کاربرانی که به هر نحو نوشتارهای انتقاد آمیزی می نویسند و فعالیت های اجتماعی دارند تاثیر منفی نمی گذاره؟

    ممنون میشم بهم کامنت بدین چونکه فقط از این طریق متوجه میشم

    یا حق

    آقای تشکیل
    ۲۹ شهریور ۹۸، ۰۱:۱۳
    من والا در جریان این قضایا نیستم!!!
  • فاطمه م_
    ۲۶ شهریور ۹۸، ۰۸:۳۹

    گروه جوانان جدایی طلب :))

     

    منتظر ادامه‌ش هستیم...

    آقای تشکیل
    ۲۹ شهریور ۹۸، ۰۱:۱۳
    جوانان شورشی جدایی طلب هم میشد گفت!!
  • گلفروش
    ۲۸ شهریور ۹۸، ۱۹:۴۷

    خیلی ممنون

    وبلاگ خوبی دارید

     

    آقای تشکیل
    ۲۹ شهریور ۹۸، ۰۱:۱۶
    لطف دارید
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
طراح قالب تمز