پسری در حال شکل گیری! می نویسم،شاید زنده بمانم و شکل بگیرم...
مسیری که نمیشناسی... نوشته شده توسط آقای تشکیل ۳۰ شهریور ۱۳۹۸ ,

مسیری که نمیشناسی...

نمیدانی اصلا چرا پا در آن گذاشته ای!

هیچ وقت نفهمیدی از کجا شروع کردی!

هیچ وقت نفهمیدی مقصدت کجاست!

تو یک احمقی! چون فقط احمق ها پا در مسیری می گذارند که هیچ چیز از آن نمیدانند!

میروی و میروی و میروی...

گاهی مسیرت را شبیه باتلاق می بینی...گاه توفیق اجباری و هر از چند گاهی هم تنها مسیر ممکن و از روی ناچاری!

میدانی بهترین اوقات این ندانستن ها و بیهودگی ها چیست؟

آن وقت ها که که در کنار جاده لحظاتی نگه میداری تا کمی استراحت کنی! آنجاست که میتوانی ثانیه هایی را به کار هایی که دوست داری اختصاص بدهی تا مسیر یادت برود!تا ندانسته هایت یادت برود!تا بیهودگی هایت یادت برود!تا ترسو بودنت یادت برود...

تو ترسویی،ترسو تر از آن چیزی که فکرش را بکنی...

کم کم داری فراموش میکنی که این مسیر را خودت انتخاب کردی!در میانه های راه که بودی خودت یادت رفت که چرا به این مسیر گام نهادی!خودت مقصدت را فراموش کردی!خودت ترسیدی که برگردی!خودت هر روز در مسیری که آنرا چاه عمیق می بینی پیش روی میکنی!تو سقوط میکنی بدون آنکه برایت پشیزی اهمیت داشته باشد!

تو ترسویی چون وحشت داری که حتی به مسیر عوض کردن لحظه ای فکر کنی!البته مسیر جایگزینی هم در ذهنت نداری!

از برگشت هم میترسی! وقیحانه آنرا از چاه به چاله افتادن میدانی!توهم زده ای که در چاله گیر افتاده ای!تو در چاهی و چاه را تا حد یک چاله حقیر و کوچک میپنداری!

شاید هم مقصد را فراموش نکرده ای!اتفاقا جز به جز آنرا به خاطر میاوری،اما آنقدر برایت مقصد بی اهمیتی شده که ذره ای در وجودت را حرکت نمی دهد!آنقدر نسبت به مقصد سرد شده ای که تلاش میکنی هر جور شده از یادت برود که اصلا کجا بود!

بعضی وقت ها دلم برایت می سوزد!

تا کی میخواهی انقدر احمق باشی؟

تا کی میخواهی انقدر ترسو باشی؟

 

 

۰
۲ نظر
طراح قالب تمز