از اعداد میترسم،از اعداد متنفرم!
از ریاضی و آمار متنفرم.از همه ی درس های رشته ام متنفرم!از هر چیز مرتبط با حساب و کتاب متنفرم!از هر مبحث مربوط به سازمان و مدیریت و پول این جور چرت و پرت ها متنفرم!اصلا از همین کلمه ی «مدیریت بازرگانی»هم متنفرم.
تمام درس هایم تلنبار شده اند روی هم.هر چند وقت یکبار،استرس تمام وجودم را میگیرد،حمله میکنم به سمت جزوه ها و فایل ها و هنوز دو سه کلمه نخوانده،درشان را میبندم و پرتشان میکنم گوشه ی اتاق! دستم را مشت میکنم و محکم میکوبم روی میز و ناگهان از روی صندلی بلند میشوم و خودم را پرت میکنم روی تخت!زل زدن به سقف!یک ساعت،دو ساعت،سه ساعت!هزار بار تلاش کردم که این عادت مسخره ی زل زدن به سقف را از خودم دور کنم!حتی روی چند تکه کاغذ نوشتم«اینجا رو نگاه نکن!» و روی چند نقطه از سقف اتاق چسباندم!که اگر جایی غیر تخت هم دراز کشیدم و چشمم به کاغذ افتاد دست از این کار بیهوده بردارم!اما حالا عادت جدیدی متولد شده!زل زدن به تکه کاغذ هایی که رویشان نوشته شده«اینجا رو نگاه نکن»
چهارشنبه،چهارم دی ماه نود و هشت،دانشگاه اصفهان،دانشکده ی اقتصاد و علوم و اداری،طبقه ی دوم،کلاس شماره ی بیست:
سی نفر دانشجو روی صندلی ها نشسنه اند.آرایش مخصوص امتحان به خود گرفته اند.اکثرشان این درس را قبلا یا افتاده اند و یا حذف کرده اند!بچه هایی با پایه ریاضی ضعیف و تنفری عظیم!تنفر و کابوسی ریشه دار که از کلاس اول همراهشان بوده و گویا قرار نیست تا پایان عمر بیخیال شان شود!