پسری در حال شکل گیری! می نویسم،شاید زنده بمانم و شکل بگیرم...
تو خودت میدونی که من نمی خواستم... نوشته شده توسط آقای تشکیل ۲۷ مهر ۱۳۹۸ ,
تو خودت میدونی که من نمی خواستم...

تردید داشتم...

امشب آنقدر سرد هست که گرمکنم را را بپوشم یا همین پلیور کفایت می کند؟پنجره را باز میکنم . صورتم  را نزدیک توری می برم.باد سردی به صورتم می وزد  که هشدار پوشیدن گرمکن را می دهد!

ساعت روی میز اتاقم دو و نیم نصفه شب را نشان می دهد.زیپ گرمکن را تا ته بالا می کشم.حالا باید وسایل مورد نیاز را بردارم.اول از همه چاقوی ضامن داری که چهار سال پیش از طریق یکی از هم کلاسی هایم خریده بودم،فندک سبز رنگ یک بار مصرف،بسته سیگاری که در هزار سوراخ سنبه قایمش کرده ام و در نهایت ام پی تیری و هندز فری ای  که هشت سال است بدون یک بار آخ گفتن برایم کار می کند.

۶ نظر
ادامه مطلب
گزارش یک شب بلاتکلیف نوشته شده توسط آقای تشکیل ۱۱ شهریور ۱۳۹۸ ,

تابستان98ساعت12شب:هنوز صدای ماشین ها و موتور هایی که از خیابان  می گذرند،به گوش می رسد.تابستان است و شب گردان زیادی فراری از گرمای سوزان روز،نهایت بهره را از خنکی مطبوع شب می برند.هر از چند گاهی صدای ترمزی شدید به گوش می رسد که  دلهره ای عجیب به جان انسان می اندازد و او را ناخودآگاه،منتظر شنیدن صدایی در ادامه کار می کند.صدای فریاد کسی بلند می شود؟یا صدای برخورد با یک جسم سخت؟یا شاید هم صدای کمی بد و بیراه و سپس  صدای گازی که کم کم بلند می شود و دور می شود و در نهایت محو میشود.

۲
۴ نظر
ادامه مطلب
اینجا شب است و ما بیداریم نوشته شده توسط آقای تشکیل ۱۵ مرداد ۱۳۹۸ ,

ساعت چهار و نیم صبح. مادر و پدر رفیقی مدتی است که به مکه رفته اند و رفیقمان نیز از ما دعوت به عمل آورده که هر از چند گاهی به منزلشان بروم و چند روزی بمانم.او را هم به دنیای زیبای شب بیداری دعوت کردم و هم اکنون او در حال ویوولون تمرین کردن است و من نیز«داستان دو شهر» چارلز دیکنز را باز کرده ام و میخوانم.یک ساعت دیگر هم که کله پزی ها باز می کنند می رویم که یک کله پاچه بزنیم و حسابی سرمست شویم!

خلاصه که زندگی فعلا بر وفق مراد است.

۰
۳ نظر
شب ها می توان بهتر زندگی کرد نوشته شده توسط آقای تشکیل ۱۵ مرداد ۱۳۹۸ ,
شب ها می توان بهتر زندگی کرد

از جمله فواید تابستان برای یک دانشجو این است که حالا می تواند با خیال راحت به دنیای «شب بیداری» پا بگذارد.نه دیگر نگران کلاس بیهوده هشت صبح است و نگران امتحانی که خرابش کند!!می تواند پشت میز دوست داشتنی اش بشیند و و کتابی باز کند و در سکوت بینظیر شب غرقش شود. می تواند لپ تاپش را روشن کند و فیلم نابی ببیند.می تواند از پنجره اتاقش به بیرون خیره شود و به صدای جیرجیرک ها گوش بسپارد.می تواند قلمی بردارد و دفترچه خاطراتش را باز کند و از اعماق ذهنش خاطره ای بیرون بکشد و بر روی ورق ها جاری اش کند.میتواند یک لیوان چایی برای خودش بریزد و بدون فکر به گرفتاری های طول روز و شلوغی هایش بنوشد!نزدیک صبح هم که می شود با صدای لالایی جارو کشیدن رفتگر محل به خوابی که نقطه پایانش نزدیک ظهر است،فرو برود.

انسان ذاتا تنهاست و نصفه شب ها این موضوع را به خوبی یادش می آورد.

پی نوشت:جیرک جیرک ها بهترین حیوانات دنیا هستند.

۰
۳ نظر
نصفه شب ها همه چیز فرق می کند نوشته شده توسط آقای تشکیل ۶ مرداد ۱۳۹۸ ,

نصفه شب ها،همه چیز فرق می کند.انگار اصلا در دنیای دیگری هستم که به دنیایی که قرار است بعد از طلوع خورشید ببینم چندان ارتباطی ندارد،شاید بهتر است بگویم هیچ ارتباطی ندارد.نصفه شب ها دیگر آن دغدغه های بیهوده ی روزانه خبری از آدم نمی گیرند.نصفه شب ها همدمت به جای صدای بلند تلویزیون،صدای جیرجیرکی است که بی وقفه می خواند.

نصفه شب ها اانسان بیشتر به  گذشته فکر می کند.یاد همه ی رفقایی می افتد که خیلی وقت است از آنها خبری ندارد.حتما خوشحالند که خبری نمی دهند و پیدایشان نیست!شاید هم دوستانی دیگر پیدا کرده اند و در کنار آنها وقت گذرانی میکنند و حال دنیا را می برند!!!!بالاخره برخی انسان ها هم ذاتا تنوع طلبی شدیدی دارند و از رفقایشان زود سیر می شوند و می روند پی اینکه روابط جدیدی با انسان های جدید ایجاد کنند!

موبایلم را بر میدارم به یکی از تنوع طلب ها پیامکی میدهم:«کجایی پسر؟یه وقت سراغی از رفیق قدیمیت نگیری؟!!»                                         سوم دبستان بودیم که رفاقتمان شروع شد.از هر نظر نقطه مقابل هم بودیم و تفاهمی در هیچ موضوعی نداشتیم!با این حال هر دو ترجیح می دادیم در مواقعی که نیاز به یک هم صحبتی داریم که با او حرف بزنیم و کمی خالی شویم؛به سراغ یکدیگر برویم.با این همه تفاوتی که داشتیم برای هم حداقل شنونده خوبی بودیم! او از چالش های دائمی خودش با خانواده اش می گفت.همیشه با پدرش مشکل داشت و فکر میکرد که پدرش حتی به پیرزن همسایه شان بیشتر از او اهمیت می دهد!همیشه با من سرجنگ داشت که تو زیادی به همه مسائل امید واری!آخرش هم این خوشبینی بی دلیلت به فنایت می دهد!!در سخت ترین دوران زندگی ام که در دوازده سالگی ام بود بین همه ی به رفیق هایم او و یک نفر دیگر بودند که کنارم ایستادند و نگذاشتند بیشتر از آنچه که غرق شده بودم،غزق شوم.در دوران دبیرستان هم با هم انتخاب رشته کردیم و از مدرسه مان جدا شدیم تا به تنها مدرسه ای که در شهرمان علوم انسانی داشت برویم.همیشه به او می گفتم که تو مناسب این رشته نیستی.تنها نقطه تفاهم ما همینجا بود. زمان کنکور ودانشگاه رسید.او به دانشگاه شهری دیگری رفت و من در دانشگاه شهر خودمان قبول شدم.آخرین دیدارمان تابستان بعد کنکور بود.


بالاخره جواب می دهد:«سلام داداش!چطوری تو مو قشنگ؟باور کن اگر بدونی اینجا چه دهنی داره ازم سرویس میشه!وقت سر خاروندن ندارم!باورت میشه آخرین باری که با مامانم حرف زدمو یادم نمیاد؟»

-خب پس خوبه سرت به یه کاری بنده.مگه تابستونم دانشگاه میری؟

-نه دانشگاه که نمیرم!خونه یکی از همکلاسیامم فعلا.داریم با هم رو یه پروژه کار میکنیم.دعا کن بشه.که اگه بشه چی میشه!!!

-خوبه.اگرم تو همونی هستی که میشناختم حتما میشه.

-حالا ما خبری نگرفتیم قبول!ولی تو هم نباید یه یادی از ما بکنی؟

-مثل اینکه سرت خیلی خیلی شلوغه!پیاماتو یه مروری بکنی یادت میاد که دقیقا چهاربار ازت خواستم هر وقت برگشتی اینجا یه اطلاعی بهم بدی یه قراری بزاریم!

-باور کن هیچ بارش وقت نشد!اگه وقت میشد قطعا اولین کسی که باهاش قرار میذاشتم تو بودی!ناسلامتی قدیمی ترین رفیقمونی ها!

-یه پیام دادن نهایت یه دقیقه و یه قرار گذاشتن نهایت یک ساعت وقت میبره.آدم اگه بخواد از فرداشم میتونه وقت قرض بگیره.

-حالا چرا انقد زبونت تلخه؟!!چیزی شده؟

-نه چیزی نشده.شب بخیر

-به محض اینکه بیام میام در خونتون به زور برت میدارم میبرم مسافرت شمال!از سگ کمترم نکنم این کارو!!!!مراقب موهات باش!!شب بخیر


صفحه پیامک ها را که بالا میکنم دو بار دیگر هم با اشتیاقی عجیب گفته بود به محض اینکه بیایم فلان کار را میکنم و حق نداری مخالفت کنی!از همین سفر شمال گرفته تا حتی سفر به شهر دانشگاهش .ولی خب مثل اینکه وقت نشد!!راستش وقت یک پیامک هم نشد چه برسد به این کار ها!

گوشی را به کناری می اندازم و بلند می شوم که کمی بیرون را تماشا کنم.هیچ کاری در دنیای آرامش بخش تر از تماشای منظره شب با صدای جیرجیرک برای من وجود ندارد. تا شب ها و جیرجیرک ها وجود دارند من نیز وجود دارم.تا شب و جیرجیرک ها وجود دارند من نیاز به هیچ کسی ندارم.


۰
۰ نظر
طراح قالب تمز