ساعت چهار و سی و پنج دقیقه ی صبح خوابم میبرد و ساعت پنج ونیم باید بیدار شوم.برای روزی که مجبورم از ساعت شش صبح بیرون بزنم و ساعت هفت شب به خانه برگردم،کمتر از یک ساعت خواب و استراحت!این که ادامه ی روز چه خواهد شد که دیگر مثل روز روشن است!
هفت سال پیش،دوران راهنمایی
پیراهن های یک رنگ صورتی به همراه شلوار های یک رنگ سورمه ای.پس از دو سه ماه تمرینِ مداوم و تلاش های بی وقفه و حتی بعضا درگیری و دعوا؛جلوی در مدرسه ایستاده بودیم.ما گروه سرود مدرسه بودیم.میرفتیم برای مسابقه.میرفتیم برای اول شدن.به چیزی جز اول شدن اصلا نمیتوانستیم فکر کنیم.
دوره های مزخرف دو الی سه روزه.قفل شدن روی تخت خواب.ول شدن در این دنیای بی انتها و بیهوده ی شبکه های اجتماعی.توییتر لعنتی...به دنبال تنش گشتن.پیگیر دعوا های لفظی افراد مختلف...انفعال و انفعال.بی حسی.
به محض اینکه چایی من هم تمام میشود دست هایش را روی میز میگذارد و شروع میکند به حرف زدن...
-دیشب یه رویای خیلی قشنگ دیدم،تعریف کنم برات؟
-چه بگم آره چه نه تو تعریف میکنی!
کافه تریای دانشگاه.رها شده ام روی یک صندلی پلاستیکی ضخیم.نبات را در چایی حل میکنم.روبرویم نشسته و با دقت زیاد کاپوچینو را در آب جوش میریزد.
پریشان و عرق کرده از خواب پرید.نفس نفس میزد.دستانش را بالا میآورد و سراسیمه به آنها نگاه میکرد.با دستانش صورتش را لمس میکرد.هنوز زنده است؟
رو به بچه هایش کرد.آنها هم نگران به او نگاه میکردند.با صدایی لرزان گفت:«چرا هر چی داد میزدم نجاتم نمیدادید؟چرا نمیشنیدید صدامو؟»
بعد از دو سه روز رو آوردن به عادت قدیمی شب زی بودنم،تصمیم گرفتم تا دوباره برایم تبدیل به عادت نشده،عوضش کنم.البته از هفته ی دیگر نیز ترم جدید دانشگاه شروع میشود و چاره ای جز این کار نداشتم.دقیقا بعد از اتمام بازی یووه ناپولی،به رختخواب رفتم.تمایلی عجیب به گوش دادن موزیکی از فرهاد یا علی سورنا داشتم.ولی بر آن غلبه کردم و تمرکز کردم روی خوابیدن.فکرم را خالی میکردم و خودم را در یک محیط با گرانش صفر قرار میدادم.
هفت سالم بود.بار اولی بود که میخواستم به یک استخر بروم.هیجان زده بودم.از شب قبلش هزار جور خیال بافی میکردم.هیچ ذهنیتی از شنا کردن نداشتم.شاید فقط آن را در کارتون ها دیده بودم.ولی با این حال عاشق شنا بودم.قرار بود از طرف مدرسه به استخر برویم.یک اردوی بینظیر.به خصوص برای منی که تا به حال استخری از نزدیک ندیده بودم.پدرم معاون مدرسه بود.قرار بود او نیز همراه ما بیاید.