دوره های مزخرف دو الی سه روزه.قفل شدن روی تخت خواب.ول شدن در این دنیای بی انتها و بیهوده ی شبکه های اجتماعی.توییتر لعنتی...به دنبال تنش گشتن.پیگیر دعوا های لفظی افراد مختلف...انفعال و انفعال.بی حسی.
هر ماهی یکبار به این دوره های مزخرف دو الی سه روزه مبتلا میشوم.وقتی هم که میخواهم از آن خارج شوم هزار بار به خودم فحش میدهم که دیگر حق نداری به آن مبتلا شوی.که این گشت و گذار های بیهوده چه چیزی برایت داشته جز متوقف شدن و یکجا ایستادن؟اصلا چرا انقدر درگیر اشخاصی؟یک عده را برای خودت بُت میکنی و میپرستی و از عده ای دیگر شیطان میسازی؟از نان شب برایت مهم تر است که فلان شخص درباره فلان مسئله چه چیزی بلغور کرده یا نکرده!اندیشه ها را رها کردی و در اشخاص متوقف شدی.چون ضعیفی!چون ابلهی!
پناه میبرم به سمت خیابان و پارک.سیگار را با سیگار روشن میکنم.احمق هایی مثل من خودشان هم نمیفهمند چرا سیگار میکشند!برای لذت؟این نیکوتین لعنتی دقیقا چه لذت خاصی دارد؟سرگیجه هایش؟بوی افتضاحش؟مزه ی کثافتی که تا ساعت ها یا حتی روز ها در دهانت باقی است؟لباسی که بو میگیرد و مجبوری ادکلن را روی آن خالی کنی که مبادا مادرت بفهمد؟برای فراموش کردن؟فراموش کردن چه؟تو اصلا فکر و دغدغه ای هم داری که بخواهی آن را فراموش کنی؟و واقعا چند دقیقه ای دود را به ریه و سینه ات فرستادن باعث فراموشی میشود؟برای همراهی کردن با رفقایت؟که اگر این طور است نمیشود نام برده را بر روی تو گذاشت؟
به خودم قول دادم که دیگر وارد این فضای سمی توییتر نشوم.قولم را شکستم.باز هم به خودم قول میدهم.چاره ای ندارم...
+«عقاید یک دلقک» همین امشب تمام میشود.خوشحالم که هر چه زود تر از شرش راحت میشوم.طبق قراری که با خودم گذاشته ام هر بار بعد از مطالعه ی دو اثر از دو نویسنده خارجی میروم سراغ اثری از یک نویسنده داخلی!حال نیز پس از باشگاه مشت زنی چاک پالانیک و عقاید یک دلقک هاینریش بل،نوبت «گیله مرد»بزرگ علوی است.از بزرگ علوی فقط «چشم هایش»را قبلا خوانده بودم.البته به لطف دوستِ عزیزی نمایشنامه خوانی را هم شروع خواهم کرد با هَملت شکسپیر.
++مدتیست که جامعه شناسی خواندن را هم شروع کرده ام.برادرم که در این زمینه تجربه ی زیادی دارد ابتدا کتاب جامعه شناسی استیو بروس از سری کتاب های مختصرمفید نشر ماهی را در اختیارم گذاشت.پس از تمام شدنش اکنون نیز «دعوت به جامعه شناسی» پیتر ال برگر را میخوانم.به بخشی رسیدم که در آن واژه ای به نامِ «تکانه های فرهنگی»را توضیح میداد.واژه ای برای توصیف تاثیرات فرهنگی بر فرد تازه واردِ به آن فرهنگ!مثل کاوشگری که برای اولین بار با یک خانواده چند همسری روبرو میشود.کاوشگری که دچار این تکانه ها میشود در او یک جوش و خروشی به وجود میآید که چیز ها میتوانند با آنچه در کشور خودش میگذرد ناهمسان باشد.یافته های جامعه شناختی هم همین تکانه های فرهنگی هستند بدونِ جابهجایی جغرافیایی.و افرادی که از این نوآوری های تکان دهنده پرهیز دارند جامعه شناسی برای آنها ناخوشایند میشود.من نیز خودم را در بین همین افراد میبینم.از اینکه این حسم را با بردارم در میان بگذارم هم میترسم.چون برای من نشانه ای از ضعف است و نمیخواهم ضعیف جلوه کنم.با خودم میجنگم و این ضعف را به قوت تبدیل میکنم.هزینه اش هم هر چه باشد میپردازم.
دیگر دچار دوره های مزخرف دو الی سه روزه هم نمیشوم.این یک هشدار است برای خودم.هشدارِ آخر...
من دورههای اضطراب دارم در روزهام. برای اینکه کنار بیام باهاش، یک برنامه میریزم. یک برنامه که هروقت اون حسها به سراغم اومد، بهجای کارهایی که همیشه میکردم و بعداً با خودم دعوا میکردم و اذیتم میکرد، برم سراغ اون برنامه. به نظرم امتحانش کن. به من کمک میکنه.
توئیتر رو خیلی دوس دارم، نمیدونم چرا
ولی بنظرم خیلی خوبه