پسری در حال شکل گیری! می نویسم،شاید زنده بمانم و شکل بگیرم...
حمله ای که ناقص ماند... نوشته شده توسط آقای تشکیل ۱۱ ارديبهشت ۱۳۹۹ ,
حمله ای که ناقص ماند...

یک دسته از مو هایم را در دستم گرفته و تا زیر چانه‌ام می‌کشم.تقریبا ده ماهی می‌شود که کوتاه‌شان نکرده‌ام.هنوز اما به حد کافی،بلند نشده‌اند.کش مویی را که پارسال تابستان خریده بودم،از بالای کتابخانه ‌برمی‌دارم.همراه با رفیقم،با چه خجالتی رفتم روبروی یک فروشگاهی که خرت و پرت های زنانه می‌فروخت!از همین هایی که تلِ سر و لاک ناخون و این جور چیز ها دارند.من که نتوانستم درخواستم را به خانم فروشنده بگویم!رفیقم که دلیل این خجالتم را نمی‌فهمید،جورم را کشید و از فروشنده پرسید:«خانوم ببخشید!کش مویی که واسه مردا هم بشه استفاده کرد،دارید؟»خریدیم و بیرون آمدیم.

صدای استادی که عاجزانه از دانشجویانش خواهش می‌کند،میکروفن هایشان را فعال کنند و هر چند وقت یکبار حرفی بزنند و در کلاس مشارکت داشته باشند،به گوش می‌رسد!

با زحمت زیاد و پس از چندین بار شکست خوردن،بالاخره موفق می‌شوم که موهایم را از پشت ببندم.با دوربین موبایل،نتیجه کارم را می‌بینم!هنوز،به آن چیزی که می‌خواستم تبدیل نشده!ولی همین هم بد نیست!یک خودکار سیاه برمی‌دارم.روی دستهایم،چند تا از نماد های وایکینگی را می‌کشم.می‌روم سراغ صورتم.از گوشه ی چشم راستم تا نزدیکی گوشم،یک خط سیاه کج می‌کشم.همین کار را برای چشم چپم هم انجام می‌دهم.از زیر هر دو چشمم تا نزدیکی دهانم،دوباره یک خط سیاه کج و کوله می‌کشم!این بار اما،کلفت تر!می‌روم سراغ گوش هایم.قسم های بالایی‌شان را سیاه می‌کنم.خیلی سخت تر از دو کار قبلی بود!

استاد از تصمیم گیری در مدیریت حرف می‌زند.از عارضه یابی و ریشه یابی و تفاوت هایشان.از برخورد انواع مدیر با مراحل سخت تصمیم گیری،از جمله ایجاد مشارکت برای کارکنان!هر چند وقت یکبار هم جمله هایش را با«شما مدیرای آینده باید بدونید...»شروع می‌کند!

دوباره خودم را در دوربین موبایل،برانداز می‌کنم.اخم می‌کنم.چند باری محکم به خودم سیلی می‌زنم که صورتم قرمز شود.می‌خواهم خشم و نفرت در صورتم موج بزند!می‌روم سمت کمد.شمشیر پلاستیکی زرد رنگم را پیدا می‌کنم!از ده سالگی تا الان،نگهش داشته‌ام!سالمِ سالم است!بدون هیچ خط خوردگی!با شمشیری در دست،موهایی از پشت بسته شده،دست و صورتی با نقش و نگار های سیاه رنگ و چهره ای خشمگین به یک وایکینگ واقعی تبدیل شده‌ام!

استاد از تجربیات خودش می‌گوید.از شرکت هایی که با مشاوره ی او،بهترین تصمیم ممکن را در کم ترین زمان ممکن گرفته‌اند و از ورشکتستگی نجات پیدا کرده‌اند!!یکی از بچه ها هم عجز و لابه ی استاد را بی‌جواب نگذاشته و با حضور صوتی خود در کلاس،سوال های بی سر و تهی می‌پرسد!

ایستاده ام روی عرشه ی کشتی.سربازانم همه منتظر سخنرانی قبل جنگم هستند.تا چند دقیقه دیگر،در یک سرزمین ناشناخته،متوقف می‌شویم.سرزمینی که مسافران زیادی،از شکوه و زیبایی و ثروت بی اندازه‌اش برای‌مان داستان هایی عجیب و باور نکردنی،نقل کرده‌اند.

«بعد از دو ماه،دریانوردی و تحمل طوفان ها و گرسنگی ها و از دست دادن رفیق هایمان،رسیده ایم به سرزمین های طلایی.زمین هایی وسیع،کوهایی بلند و زیبا و هزار شکل،آفتابی همیشگی،درخت های بلندی که انگار خود آسمان را لمس می‌کنند،رود های پرشمار،دشت های بارور،مردمانی ثروتمند و شراب هایی بینظیر!همه ی اینها انتظار ما را می‌کشند.ثروت های ساکنین آنجا دیگر مال آنها نیست!چون صاحبان جدیدی در راه‌اند!»

همه از فرط هیجان و خوشحالی،نعره می‌کشند.

«صاحبان جدیدی که هیچ رحمی ندارند.هیچ کسی را زنده نمی‌گذارند.در چشم به هم زدنی،تپه ای از بدن ها و سرهای بریده شده،می‌سازند.صاحبانی که اودین،همراه همیشگی آنهاست.»

همه فریاد می‌زنند:«اودین!اودین!»

«اودین،لحظه به لحظه،ما را نگاه می‌کند.با هر شمشیر و تبری که می‌زنید،فریاد خشمناکی می‌زند.اودین سرنوشت ما را تعین کرده.ما به سمت سرنوشت‌مان حرکت می‌کنیم.این سرزمین متعلق به اوست.اودین به انتظار ما نشسته تا هر کسی را که باشجاعت کشته شد وارد والهالا کند.آنجاست که پدران،مادران،برادران،خواهران و رفقای خود را دوباره می‌بینیم،روز ها می‌جنگیم و شب ها دور سفره ای جمع می‌شویم و می‌نوشیم و می‌خوریم و از فتوحات‌مان می‌گوییم.»

شمشیر را از غلاف درمی‌آورم،آرام آرام،به سمت آسمان می‌گیریمش و فریاد می‌زنم:«Destiny is All»

استاد از معنی و مفهوم قاطعیت در تصمیم گیری می‌گوید.اینکه چه مدیرانی،با چه ویژگی هایی قاطعیت بیشتری دارند و این قاطع بودن چه سود ها و چه ضرر هایی دارد.همکلاسی پرسشگرمان هم کماکان در حال سوال پرسیدن و بعضا مزه پراندن است!

دو ماهی از جنگ پر شکوه‌مان گذشته!قتل و غارت و تجاوز!ما وایکینگ هایی اصیل هستیم.صاحبان جدید سرزمین های طلایی!آوازه این پیروزی‌مان در سرزمین های اطراف هم پیچیده!وحشی ها و آدمکش هایی ماهر که معلوم نیست از کدام جهنمی پیدایشان شده و قصد نابود کردن همه‌ی ما را دارند!شاید این پایان دنیا باشد.همه احساس خطر کرده و از همین الان یا هیئت هایی را برای مذاکره همراه با هدایایی گرانبها، می‌فرستند و یا با متحد شدن با یکدیگر،توان دفاعی‌شان را افزایش می‌دهند!

یک ربع از پایان کلاس گذشته و استاد کماکان بیخیال ماجرا نمی‌شود.هر چه هم بچه ها برایش ‌می‌نویسند که خسته نباشید،نادیده می‌گیرد و کار خودش را می‌کند.دیگر حالم از این صدای نکره‌اش که بی‌جهت سعی می‌کند لهجه‌اش را مخفی کند،بهم می‌خورد.

سرباز هایم را در مرکز فرماندهی جمع می‌کنم.

«عاقبت استاد بی شرفی که نمی‌فهمد یک ربع از پایان کلاسش گذشته و کماکان وراجی می‌کند چیست؟»

همه با هم،با قاطعیت مثال زدنی پاسخ می‌دهند:«مرگ!»

«پس شمشیر ها و تبر های‌تان را آماده کنید!می‌رویم که یک موجود احمق و پرحرف را از زمین حذف کنیم.افسوس که بی دست و پا تر از آن است که بتواند هیچ کدام از ما را به والهالا بفرستد!البته برای والهالا رفتن عجله نکنید!آنجا خانه ی نهایی همه ی ماست.»

آرایش جنگی می‌گیریم،من با یک شمشیر بزرگ و سنگین در دست،جلوتر از همه ایستاده‌ام.با حرکت دستم،فرمان آغاز حمله را صادر می‌کنم.همه با شمشیر ها و تبرهای آماده ی کشت و کشتار،«اودین،اودین»گویان به سمت صفحه نمایش  لپ‌تاپ حمله می‌کنند.ناگهان،سامانه به طور خودکار قطع می‌شود و دیگر صدایی از استاد شنیده نمی‌شود.همه ی سربازان مات و مبهوت به صفحه ی سیاه روبروی‌شان که هیچ دشمنی برای کشتن را نشان نمی‌دهد،خیره می‌مانند.

حمله ای که ناقص ماند...

پ.ن:اودین خدای خدایان وایکنیگ هاست و والهالا هم بهشت وایکنیگ ها!

۱۰ نظر
شما هم نظر بدید ۱۰ نظر
  • رهام Geramiha
    ۱۱ ارديبهشت ۹۹، ۲۰:۲۶

    عه منتظر جنگی تمام عیار بودم

    آقای تشکیل
    ۱۳ ارديبهشت ۹۹، ۱۹:۰۸
    نشد دیگه:)ایشالا فرصتای بعدی! جنگ و خونریزی برای یه وایکینگ هیچ وقت دیر نمیشه!
  • .. بقچه ..
    ۱۱ ارديبهشت ۹۹، ۲۰:۳۸

    چقدر خوشحال شدم که فقط من نیستم که توی کلاس های آنلاین اینطور و با خیالپردازی مطلق شرکت میکنم :)

    هر چند که پایانش اونجوری که فکر میکردم نبود اما لذت برم از سیر این خیالپردازی زیبا :))

    آقای تشکیل
    ۱۳ ارديبهشت ۹۹، ۱۹:۲۵
    حقیقتا فضایی که این کلاسای آنلاین واسه خیالپردازی درست میکنن،بینظیره!دلیلشو نمیفهمم ولی!! ممنون به خاطر وقتی که گذاشتی:))
  • هلن پراسپرو
    ۱۱ ارديبهشت ۹۹، ۲۰:۴۴

    انتظار داشتم آخر داستان همه با هم به سمت ضربدر صفحه کروم شیرجه برن، یا دکمه خاموش لپتاپ یا یه همچین چیزی :)

    آقای تشکیل
    ۱۳ ارديبهشت ۹۹، ۱۹:۳۵
    شانس با استاد یار بود این دفعه!امداد غیبی به دادش رسید!
  • هیوا جعفری
    ۱۱ ارديبهشت ۹۹، ۲۲:۳۲

    :))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))

    آقای تشکیل
    ۱۳ ارديبهشت ۹۹، ۱۹:۳۵
    :))))))))))))))))))))))))))))))
  • Dark Angel
    ۱۲ ارديبهشت ۹۹، ۰۰:۰۸

    از اینکه سریال ها اینقد روی ما تاثیر میذارن به وجد میام این خیلی جالبه و خوشحالم که تنها نیستم

    وقتی داشتی توصیف میکردی به شدت دوست داشتم که کاش عکستم میذاشتی میدیدیم چه کردی

    متاسفانه هنوز وایکینگ ها رو ندیدم ولی بابام میگه قشنگه

    نوشته جالبی بود و خوشحالم که سیستم خودش پیش قدم شد

     

    آقای تشکیل
    ۱۳ ارديبهشت ۹۹، ۱۹:۵۷
    این وایکینگای لعنتی یه چیزی فراتر از تاثیر میزارن رو آدم!واسه من که حداقل اینطور بوده:) حتما ببین و اگر حال کردی باش،The last kingdom رو هم بعدش ببین.  دیگه این بار شانس همراه استاد بود و امداد غیبی سیستم:) ممنون به خاطر وقتی که گذاشتی:)
  • Dark Angel
    ۱۲ ارديبهشت ۹۹، ۰۰:۰۹

    از اینکه سریال ها اینقد روی ما تاثیر میذارن به وجد میام این خیلی جالبه و خوشحالم که تنها نیستم

    وقتی داشتی توصیف میکردی به شدت دوست داشتم که کاش عکستم میذاشتی میدیدیم چه کردی

    متاسفانه هنوز وایکینگ ها رو ندیدم ولی بابام میگه قشنگه

    نوشته جالبی بود و خوشحالم که سیستم خودش پیش قدم شد

     

  • [ عاط ]
    ۱۲ ارديبهشت ۹۹، ۰۰:۳۱

    چرا ضد حال زدی؟!  =/ رفته بودم تو بحرش!..   سامانه چرا قطع شد؟. 

    آقای تشکیل
    ۱۳ ارديبهشت ۹۹، ۲۰:۰۰
    باور کن فرمانده خودش از همه بیشتر ضدحال خورد:))  سامانه رو که امروز تازه فهمیدم که چون ظرفیت محدودی داره واسه هر ساعت،به همین خاطر اگر کلاسای ساعت قبلی بیشتر طول بکشه خودش قطع می‌کنه!!
  • خانوم میم
    ۱۲ ارديبهشت ۹۹، ۱۸:۱۷

    سلام :) 

    نماز روزه هاتون قبول

    مدل موی جدید نیز همینطور :) 

    و اینکهههه 

    فکر کنم یه سندرم باید ثبت کنن به اسم سندرم بچه های مدیریت خخخ😅 منم مدیریت میخونم

    خیال پردازی و اینا میکنم

    بعضیا بهم تیکه میندازن خخخ ولی خب بنظرم خیلی جالبه اینکار :) 

    و اینکه میشه بدونم چه مدیریتی میخونین؟ 

    من مالی میخونم :)

     

     

     

    آقای تشکیل
    ۱۳ ارديبهشت ۹۹، ۲۱:۱۵
    سلام.خیلی خیلی ممنون:) طبق چیزی که من دیدم بچه های مدیریت کلا آدمای جالبین!! به دلایلی،توهم و خیالپردازی بخش جداناپذیری ازشون هست!:)   بازرگانیم من!
  • زری ...
    ۱۲ ارديبهشت ۹۹، ۲۱:۴۹

    انتظار یه جنگ درست وحسابی داشتم !!!!

     

    عالی :)

    آقای تشکیل
    ۱۳ ارديبهشت ۹۹، ۲۱:۱۵
    این بار شانس اورد استاد:)
  • Dark Angel
    ۱۴ ارديبهشت ۹۹، ۰۰:۴۰

    عاقا the last kingdom رو هم کامل دان کردم ولی هنوز ندیدم فصل جدیدش چند روز پیش اومد

    کلا وایکینگا رو دوس دارم ولی سریالاش خیلی قشنگ تره یا سینمایی هاش

    آقای تشکیل
    ۱۵ ارديبهشت ۹۹، ۰۳:۲۳
    پس سریع تر ببینش تا اسپویل نکردم برات:))))البته vikings یه سر و گردن از the last kingdom بالاتره:) 
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
طراح قالب تمز