یک دسته از مو هایم را در دستم گرفته و تا زیر چانهام میکشم.تقریبا ده ماهی میشود که کوتاهشان نکردهام.هنوز اما به حد کافی،بلند نشدهاند.کش مویی را که پارسال تابستان خریده بودم،از بالای کتابخانه برمیدارم.همراه با رفیقم،با چه خجالتی رفتم روبروی یک فروشگاهی که خرت و پرت های زنانه میفروخت!از همین هایی که تلِ سر و لاک ناخون و این جور چیز ها دارند.من که نتوانستم درخواستم را به خانم فروشنده بگویم!رفیقم که دلیل این خجالتم را نمیفهمید،جورم را کشید و از فروشنده پرسید:«خانوم ببخشید!کش مویی که واسه مردا هم بشه استفاده کرد،دارید؟»خریدیم و بیرون آمدیم.
صدای استادی که عاجزانه از دانشجویانش خواهش میکند،میکروفن هایشان را فعال کنند و هر چند وقت یکبار حرفی بزنند و در کلاس مشارکت داشته باشند،به گوش میرسد!
دو شمشیری که کشیده میشوند.چشم هایی که همانند عقاب خیره میشوند.دویدن با تمام توان.به هم خوردن شمشیر ها.مشت ها و لگد های پی در پی...نفرت...نفرت...