یک دسته از مو هایم را در دستم گرفته و تا زیر چانهام میکشم.تقریبا ده ماهی میشود که کوتاهشان نکردهام.هنوز اما به حد کافی،بلند نشدهاند.کش مویی را که پارسال تابستان خریده بودم،از بالای کتابخانه برمیدارم.همراه با رفیقم،با چه خجالتی رفتم روبروی یک فروشگاهی که خرت و پرت های زنانه میفروخت!از همین هایی که تلِ سر و لاک ناخون و این جور چیز ها دارند.من که نتوانستم درخواستم را به خانم فروشنده بگویم!رفیقم که دلیل این خجالتم را نمیفهمید،جورم را کشید و از فروشنده پرسید:«خانوم ببخشید!کش مویی که واسه مردا هم بشه استفاده کرد،دارید؟»خریدیم و بیرون آمدیم.
صدای استادی که عاجزانه از دانشجویانش خواهش میکند،میکروفن هایشان را فعال کنند و هر چند وقت یکبار حرفی بزنند و در کلاس مشارکت داشته باشند،به گوش میرسد!
چهارشنبه،چهارم دی ماه نود و هشت،دانشگاه اصفهان،دانشکده ی اقتصاد و علوم و اداری،طبقه ی دوم،کلاس شماره ی بیست:
سی نفر دانشجو روی صندلی ها نشسنه اند.آرایش مخصوص امتحان به خود گرفته اند.اکثرشان این درس را قبلا یا افتاده اند و یا حذف کرده اند!بچه هایی با پایه ریاضی ضعیف و تنفری عظیم!تنفر و کابوسی ریشه دار که از کلاس اول همراهشان بوده و گویا قرار نیست تا پایان عمر بیخیال شان شود!