پسری در حال شکل گیری! می نویسم،شاید زنده بمانم و شکل بگیرم...
باور کنید ما هم مثل شما پولداریم! (5) نوشته شده توسط آقای تشکیل ۲۲ فروردين ۱۳۹۹ ,

از نوشتن ادامه ی سفرنامه منصرف شدم.چون اتفاق خیلی خاصی هم در ادامه نیافتاد.دیگر نه مثل قبل جزیره را بهترین جای دنیا می‌دانستیم و نه از تفریحاتش،لذت خاصی می‌بردیم.با تحقیقاتی که بعدا انجام دادیم فهمیدیم که احتمالا آن زهرماری ای هم که کشیدیم،ماری جوانا نبوده!یا اگر بوده هم دوز بسیار بالایی داشته!در هر صورت کش دادن بیشتر موضوع،بیهوده است.

همیشه عادت دارم خاطرات تمام سفرهایم را مکتوب کنم.مثل خیلی های دیگر.ولی قصد نوشتن خاطرات این سفر خاص را هیچ وقت نداشتم.سعی می‌‌کردم که هر چه که گذشت را خیلی سریع فراموش کنم.اما مزاحمی این اجازه را به من نمی‌داد.کابوس های شبانه!هر چند وقت یکبار اتفاقات آن شب را مو به مو در خواب،دوباره تجربه می‌کردم.با خودم فکر می‌کردم که چرا به خاطر یک اشتباه نه یکبار که چند بار،باید مجازات شوم؟خیس عرق از خواب می‌پریدم.برای لحظاتی بی حرکت روی تختم می‌نشستم،به طرف پنجره ی اتاق می‌رفتم.بازش می‌کردم.هوای خنک شبانگاهی را وارد ریه هایم می‌کردم و با خدای خودم دردودل می‌کردم که چرا تمامش نمی‌کنی؟مگر این اشتباه چقدر بزرگ بوده که بعد از آن شب وحشتناکی که داشتم حالا باید باز در خواب هم بترسم و زجر بکشم؟بیخیال ما نمی‌شوی؟

۰
۵ نظر
ادامه مطلب
ما،برنده ها... نوشته شده توسط آقای تشکیل ۲۵ بهمن ۱۳۹۸ ,

‌هفت سال پیش،دوران راهنمایی

پیراهن های یک رنگ صورتی به همراه شلوار های یک رنگ سورمه ای.پس از دو سه ماه تمرینِ مداوم و تلاش های بی وقفه و حتی بعضا درگیری و دعوا؛جلوی در مدرسه ایستاده بودیم.ما گروه سرود مدرسه بودیم.می‌رفتیم برای مسابقه.می‌رفتیم برای اول شدن.به چیزی جز اول شدن اصلا نمی‌توانستیم فکر کنیم.

۰
۲ نظر
ادامه مطلب
طراح قالب تمز