ساعت چهار و سی و پنج دقیقه ی صبح خوابم میبرد و ساعت پنج ونیم باید بیدار شوم.برای روزی که مجبورم از ساعت شش صبح بیرون بزنم و ساعت هفت شب به خانه برگردم،کمتر از یک ساعت خواب و استراحت!این که ادامه ی روز چه خواهد شد که دیگر مثل روز روشن است!
بعد از دو سه روز رو آوردن به عادت قدیمی شب زی بودنم،تصمیم گرفتم تا دوباره برایم تبدیل به عادت نشده،عوضش کنم.البته از هفته ی دیگر نیز ترم جدید دانشگاه شروع میشود و چاره ای جز این کار نداشتم.دقیقا بعد از اتمام بازی یووه ناپولی،به رختخواب رفتم.تمایلی عجیب به گوش دادن موزیکی از فرهاد یا علی سورنا داشتم.ولی بر آن غلبه کردم و تمرکز کردم روی خوابیدن.فکرم را خالی میکردم و خودم را در یک محیط با گرانش صفر قرار میدادم.