برادرم می گفت:«احمق!خر نشو و بیا این دوچرختو بفروش.یه هفتصد هشتصد تومن هم من میزارم روش یه دوچرخه خوب میخریم.هم خودت استفاده میکنی هم هر از چندگاهی من.دلیل این مقاومتت چیه آخه مرد حسابی؟چرا یکم این مخت کار نمی کنه؟ چن سال دیگه مثل سگ پشیمون میشی ها!الانه که با یه قیمت نسبتا خوب میخرنش،چند سال دیگه تفم کف دستت نمیندازند!»
رفیقم می گفت:«حق با داداشته! در ضمن اینم بدون اینو ردش نکنی بره چند سال دیگه حسابی میوفته به خرج!هر روز یه جاش خراب میشه. نکنه دلیل این که نمیفروشیش اینه که مثلا باش خیلی خاطره داری و دلت نمیاد؟ تموم کن این اخلاقای بچگونتو! برو بفروشش اون پولیم که داداشت میخواد بده بگیر بیا بریم پیش داییم.میدونی که دوچرخه فروشی داره؟بهش میگم بات راه بیاد یه دوچرخه نامبر وان با تخفیف زیاد بده بهت ،بری حالشو ببری!»
تعمیرکار دوچرخه می گفت:«حق با رفیقته پسر خوب! الان میتونم با یه روغن کاری درستش کنم ولی چند سال دیگه حسابی میوفتی تو خرج!منکه بدم نمیاد! بالاخره خراب شه،میاریش پیش خودم . مشتری دائمم میشی! واسه خودت دارم میگم.نکنه دلیل این که نمیفروشیش اینه که از دوچرخه جدید سوار شدن میترسی؟یادش بخیر!ما یه رفیق داشتیم تو بچگی این ترس ابلهانه رو داشت! آخه نمیدونم اینم دیگه آخه ترس داره؟!»
بله هر سه نفر حق داشتند!
از جمله فواید تابستان برای یک دانشجو این است که حالا می تواند با خیال راحت به دنیای «شب بیداری» پا بگذارد.نه دیگر نگران کلاس بیهوده هشت صبح است و نگران امتحانی که خرابش کند!!می تواند پشت میز دوست داشتنی اش بشیند و و کتابی باز کند و در سکوت بینظیر شب غرقش شود. می تواند لپ تاپش را روشن کند و فیلم نابی ببیند.می تواند از پنجره اتاقش به بیرون خیره شود و به صدای جیرجیرک ها گوش بسپارد.می تواند قلمی بردارد و دفترچه خاطراتش را باز کند و از اعماق ذهنش خاطره ای بیرون بکشد و بر روی ورق ها جاری اش کند.میتواند یک لیوان چایی برای خودش بریزد و بدون فکر به گرفتاری های طول روز و شلوغی هایش بنوشد!نزدیک صبح هم که می شود با صدای لالایی جارو کشیدن رفتگر محل به خوابی که نقطه پایانش نزدیک ظهر است،فرو برود.
انسان ذاتا تنهاست و نصفه شب ها این موضوع را به خوبی یادش می آورد.
پی نوشت:جیرک جیرک ها بهترین حیوانات دنیا هستند.