پسری در حال شکل گیری! می نویسم،شاید زنده بمانم و شکل بگیرم...
مادرش خیلی خوشحال بود... نوشته شده توسط آقای تشکیل ۲۹ مرداد ۱۳۹۸ ,

مادرش خیلی خوشحال بود که آن پسر خانه نشینی که سال تا ماه بیرون نمی رفت و دائما در اتاقش روزگار می گذراند و حتی با زور و دعوا حاضر میشد برای شام و ناهار پایش را از آن خراب شده بیرون بگذارد،دیگر برای خودش مردی شده و در این تابستان که اکثرا بیکار است ظهرها میرود دم مغازه یکی از دوستانش که کار کند و کار بیاموزد! مادر از اینکه خدایی نکرده پسرک عزیزش به مرض افسردگی دچار شده باشد خواب و خوراک نداشت.از هر راهی استفاده میکرد تا او را از اتاقش بیرون بکشد و سرگرم کاری بکند.هر از چند گاهی چند کیلو سبزی خوردن باغی از همسایه شان میگرفت و از پسر دعوت می کرد که بیاید تا با هم آنها را پاک کنند و بعد در بین اعضای فامیل تقسیمش کنند!هر گاه تلویزیون فوتبال تیم محبوب پسر را میگذاشت با ذوق شوق او را صدا میزد که بیا تیمت بازی دارد!بدو که الان گل میخورد ها!اصلا من هم از امروز طرفدار تیم تو هستم!بیا با هم مسابقه را ببینیم!هر از چندگاهی هم یک بلایی سر موبایلش می آورد تا پسر را صدا کند که بیرون بیاید و آنرا برایش درست کند!این کار را شدیدا مصنوعی انجام می داد!مادر هر بار که با جواب های سرد پسر رو برو می شد ابدا نا امید نمی شد.هر بار یک راه جدید و متنوعی را امتحان می کرد!ایمان داشت که موفق می شود.

حالا خوشحال است و دیگر کمی احساس سبکی می کند!انگار حالا ایمان او هم محکم تر از دیروز شده. 

اما در همین حال و در حین همین خیال های خوش مادر و دعاهای او به جان دوست ناشناسی که توانسته او را از این خانه بیرون بکشد، پسر ساعت چهار بعد از ظهر هر روز شال و کلاه می کند که برود به سمت مغازه اخیر الذکر. ولی مقصد او آنجا نیست.مقصد خاصی هم وجود ندارد! در خیابان ها قدم میزند،هر چند دقیقه یکبار سیگاری روشن می کند،بعضی وقت ها روی چمن ها دراز می کشد و ساعت ها به آسمان خیره می شود!سری به کافه های بی شمار شهر می زند!البته هیچ وقت هم چیز خاصی سفارش نمی دهد!شاید فقط یک چای که اکثرا هم آنقدر می ماند که  مثل یک لیوان آب یخ می تواند تشنگی هر انسانی را برطرف کند!گوشه ای می نشیند و از پنجره به رهگذران خیابان ها نگاه می کند.بعد از مدتی بلند می شود بر میگردد به همان خیابان گردی قبلی اش و باز سیگار و سیگار و سیگار!!اصلا از نشسته سیگار کشیدن متنفر است.باید حتما در خیابانی خلوت قدم بزند و این دود های لعنتی را به ریه هایش وارد کند.اخیرا هم بدجور وسوسه شده است که یک چیز جدید را به جای سیگار امتحان کند!دیگر سیگار هم نمیتواند همنشین خوبی برای او باشد!پسر بدجوری از خودش متنفر است! نه به خاطر این ولگردی و ها و بیهودگی ها!نه به خاطر این سیگار ها!فقط به خاطر ایمان مادرش که آنرا سخت به سخره گرفته است...

این پسر را هر روز و هر لحظه می بینم! گاهی کنار هم قدم میزنیم.البته کلمه ای بینمان جا به جا نمی شود!سکوت مطلق و پنهان پشت دود سیگارش.گاهی آن پسر خیلی نزدیکم می شود،خیلی...

۰
۳ نظر
شما هم نظر بدید ۳ نظر
  • لیلا هستم
    ۲۹ مرداد ۹۸، ۰۱:۵۸

    افسردگی خیلی بده! من هم بعد مرگ پدرم افسردگی گرفتم و خواهر و برادرم همه کاری میکردن تا من به حالت قبلم برگرم. اما نه تنها تاثیری نداشت بلکه باعث میشد بیشتر توی خودم برم و منزوی تر بشم. تنها کسی که میتونه به ادم افسرده کمک کنه بنظرم فقط و فقط خودشه! تا نخواد کسی نمیتونه کمکش کنه! اگرم بخواد میتونه خیلی زود خوب شه. 

    مادر عزیزت هم خواسته کمکت کنه که خوب شی اما ایشون نمیدونن که تا خودت نخوایی نمیتونی خوب شی. 

    چقد بد..... مطمئنا یه روزی مادرتون به این قضیه پی میبرن و قطعا حالشون خیلی بد میشه:( 

    بنظرم واقعیت رو باید خودت بهش بگی! چون خیلی بهتر از زمانی هست که خودش همه چیو بفهمه! راستی لطفا فکر دیگه ای بجز سیگار کشیدن به سرت نزنه. همین سیگار کشیدن هم کلی خطر داره. مراقب سلامتیت باش!

    آقای تشکیل
    ۳۱ مرداد ۹۸، ۰۰:۰۰
    احساس می کنم اگر پسر خودش میدونست که دقیقا چه مرگشه مثلا افسردگی داره یا یه مرض دیگه قطعا خوشحال میشد!حداقل تکلیفش مشخص میشد و یه جورایی یه قدم جلو می افتاد!ولی خب این پسر قصه ما ابله تر،بیهوده تر و گیج تر از این حرفاست.
    ممنونم ازت هم به خاطر وقتی که اختصاص دادی به خوندن این مطلب هم به خاطر اینکه تجربتو درمیون گذاشتی
    روح پدرتون هم شاد.
  • بهـ نام
    ۲۹ مرداد ۹۸، ۰۲:۳۲

    این پسر گاهی به من هم خیلی نزدیک می شود!

    آقای تشکیل
    ۳۱ مرداد ۹۸، ۰۰:۰۲
    ای کاش میشد این پسر اصلا وجود خارجی نداشت! شاید مرگش بتونه حال خیلی ها رو خوب کنه :)
  • جناب منزوی
    ۳۱ مرداد ۹۸، ۰۴:۴۶

    حکایت تلخی بود

    آقای تشکیل
    ۲ شهریور ۹۸، ۱۳:۱۷
    خیلی تلخ...
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
طراح قالب تمز