به محض اینکه چایی من هم تمام میشود دست هایش را روی میز میگذارد و شروع میکند به حرف زدن...
-دیشب یه رویای خیلی قشنگ دیدم،تعریف کنم برات؟
-چه بگم آره چه نه تو تعریف میکنی!
کافه تریای دانشگاه.رها شده ام روی یک صندلی پلاستیکی ضخیم.نبات را در چایی حل میکنم.روبرویم نشسته و با دقت زیاد کاپوچینو را در آب جوش میریزد.