پسری در حال شکل گیری! می نویسم،شاید زنده بمانم و شکل بگیرم...
مادرش خیلی خوشحال بود... نوشته شده توسط آقای تشکیل ۲۹ مرداد ۱۳۹۸ ,

مادرش خیلی خوشحال بود که آن پسر خانه نشینی که سال تا ماه بیرون نمی رفت و دائما در اتاقش روزگار می گذراند و حتی با زور و دعوا حاضر میشد برای شام و ناهار پایش را از آن خراب شده بیرون بگذارد،دیگر برای خودش مردی شده و در این تابستان که اکثرا بیکار است ظهرها میرود دم مغازه یکی از دوستانش که کار کند و کار بیاموزد! مادر از اینکه خدایی نکرده پسرک عزیزش به مرض افسردگی دچار شده باشد خواب و خوراک نداشت.از هر راهی استفاده میکرد تا او را از اتاقش بیرون بکشد و سرگرم کاری بکند.هر از چند گاهی چند کیلو سبزی خوردن باغی از همسایه شان میگرفت و از پسر دعوت می کرد که بیاید تا با هم آنها را پاک کنند و بعد در بین اعضای فامیل تقسیمش کنند!هر گاه تلویزیون فوتبال تیم محبوب پسر را میگذاشت با ذوق شوق او را صدا میزد که بیا تیمت بازی دارد!بدو که الان گل میخورد ها!اصلا من هم از امروز طرفدار تیم تو هستم!بیا با هم مسابقه را ببینیم!هر از چندگاهی هم یک بلایی سر موبایلش می آورد تا پسر را صدا کند که بیرون بیاید و آنرا برایش درست کند!این کار را شدیدا مصنوعی انجام می داد!مادر هر بار که با جواب های سرد پسر رو برو می شد ابدا نا امید نمی شد.هر بار یک راه جدید و متنوعی را امتحان می کرد!ایمان داشت که موفق می شود.

حالا خوشحال است و دیگر کمی احساس سبکی می کند!انگار حالا ایمان او هم محکم تر از دیروز شده. 

۰
۳ نظر
ادامه مطلب
سیگار نکش ابله! نوشته شده توسط آقای تشکیل ۱۸ مرداد ۱۳۹۸ ,

زمانی که مدرسه می رفتم -دوران راهنمایی-نسبت بچه هایی که سیگارمی کشیدند بدبین بودم. احساس می کردم که چقدر ابله هستند که با این همه هشداری که درباره مضر بودن سیگار میدن باز میرن سمتش!!با خودم فکر می کردم که حتما هم به خاطر یه نخ سیگار چقدر توهم میزنن که مثلا بزرگ شدند!اصلا چطور با این بوی بدش کنار میان! چیه این بو و دود جذبشون می کنه! حتی بعضی وقتا هم پا رو فراتر  میذاشتم و میرفتم باهاشون حرف بزنم که مثلا از توهم درشون بیارم و نجاتشون بدم.شروع صحبتامم با جمله«سیگار نکش ابله» بود!در این مسیر خطیر حتی بعضا وقتا تحقیرشون هم می کردم!خیلی هم یادم نیست چی جواب میدادن،فقط یادمه بعد از تموم شدن مکالمه به خودم افتخار می کردم که حداقل از اینا بیشتر میفهمم که سیگار نمی کشم! در واقع خودم از اونا بیشتر در توهم به سر می بردم!!!

می تونم با اطمینان بگم تو چهار پنج روز اخیر حدود چهار پاکت سیگار مصرف کردم! خونه ی خالی رفیقم و سیگار هایی که پشت هم دود می کردیم!حتی آخر باری به سیگارای ارزون «آریزونا »با نیکوتین یک دهم رو اوردیم که پولامون بیشتر از این به فنا نره!!پاکتی شیش و نیم!وقتی می خواستم زحمتو کم کنم و برگردم خونمون به حدی لباسام بوی سیگار گرفته بودند که به محض رسیدن پریدم حموم و هر دو تیکه لباسمو خودم با دست شستم که مبادا مادرم وقتی میخواد بریزدشون تو ماشین لباسشویی متوجه بو بشه!!

اولین نخی که کشیدم برمیگشت به شونزده سالگیم!با یکی از رفقا رفتیم  دم یه سوپری.با ترس و لرز فراوان دو نخ وینستون لایت گرفتیم و با ترس و لرز بیشتر تو پارک محله شروع کردیم به کشیدن!مثل سگ میترسیدیم که مبادا  یه آشنایی ببینه و لو بریم!یکی نگهبانی میداد و اون یکی میکشید!

دیگه از اون به بعد قضیه ما و سیگار تا حالا که نوزده سالمه شروع شد!البته تا الانم به مصرف روزانه نرسیدم!یعنی مثلا میشه یک ماه نکشم و مسئله ای نباشه برام،ولی خب شرایطش پیش بیاد چیزی کم نمیذاریم!تقریبا اکثر مارک های موجود رو هم امتحان کردم! از کنت و وینستون و آریزونا تا مگنا و بهمن و سناتور!!

بعضی وقتا با خودم فکر میکنم اگر همون آدمایی که یه موقع هایی تحقیرشون می کردم حالا بیان وضعمو ببینن واکنششون چیه؟!!! نمیزنن تو گوشم که مرتیکه تو دست از سر ما بر نمیداشتی حالا خودت داری پاکت پاکت میکشی!

به همین بیهودگی

 

۲
۷ نظر
طراح قالب تمز