پسری در حال شکل گیری! می نویسم،شاید زنده بمانم و شکل بگیرم...
شاید او چیز دیگری می دید...قسمت دوم نوشته شده توسط آقای تشکیل ۲۹ شهریور ۱۳۹۸ ,

از دسته برگشتیم.ناهار، قیمه نذری خوردیم و ولو شدیم روی زمین.پاهایمان را دراز کرده بودیم و هر سه تایی مان سر هایمان را روی یک بالشت گذاشته بودیم.چشمانمان نیمه باز بود.باد خنک کولر بدن هایی که چند ساعتی زیر نور شدید آفتاب تبدیل به گلوله آتش شده بودند،خنک می کرد.کم کم داشت پشت پلک هایم گرم می شد که پسر دایی ام صادق،با صدای دو قلویی که نشان از دوران بلوغش بود پرسید:«تا نیم ساعت دیگه تعزیه ها شروع میشن!امسال بریم تعزیه حاج اسماعیل یا مَمَدبهرامی؟»

۰
۳ نظر
ادامه مطلب
طراح قالب تمز