پسری در حال شکل گیری! می نویسم،شاید زنده بمانم و شکل بگیرم...
باور کنید ما هم مثل شما پولداریم! (3) نوشته شده توسط آقای تشکیل ۱۹ فروردين ۱۳۹۹ ,
باور کنید ما هم مثل شما پولداریم! (3)

قسمت1

قسمت2

یکشنبه:

ساعت8صبح:

با اینکه هنوز از پیاده روی دیشب احساس خستگی می‌کردیم ولی از خواب بلند شدیم.

-برنامه امروز چیه؟

+الان که باید بریم کلوب برا شاتل!دریا،چه آروم باشه چه نه،این کلوبه که دیروز رفتیم،گفتن شاتلو انجام میدن.ظهرم که برنامه ای نیست.میتونیم دو تا دوچرخه بگیریم جزیره رو بگردیم.شبم بریم همون پاساژه که دیشب رفتیم.یه لباسه چشممو گرفت دیشب!

-خب چرا همون دیشب نخریدیش؟

+دو دل بودم آخه!

ساعت 10 صبح:

شاتل را هم تجربه کردیم.سوار یک قایق بادی شدیم.با یک شلوارک و یک جلیقه نجات و یک کلاه محافظتی.به وسیله ی یک طناب ضخیم،قایق بادی را به یک قایق تندرو بستند و شروع به حرکت کردیم.به بالا و پایین پرتاپ می‌شدیم.آب دریا به صورتمان می‌خورد.مزه ی شورش را چندین بار چشیدم.عرفان هیجان زده بود درخواست سرعت بیشتر می‌کرد.من ترسیده بودم و راننده ی قایق را به تمام مقدساتش قسم می‌دادم که کمی آرامتر!

ساعت 1 ظهر:

یک غذای دریایی فوق العاده از یک رستوران مشهور،با موسیقی زنده!از این بهتر هم می‌شود؟

ساعت 3 ظهر:

با دوچرخه های کرایه ای شروع می‌کنیم به جزیره گردی.با خیایابان های اینجا غریبه ایم.خیابان هایی که ما همیشه می‌دیدیم،پر بود از سر و صدا،بی نظمی،صدای بوق های ممتد،گهگاهی فحش،عابر های بی توجه به چراغ قرمز،راننده های بی توجه به حقوق عابرین،موتوری های بی توجه به قانون،وانتی های همیشه مُحِق،دود های سیاه مینی بوس های عهد بوق و دیگر زشتی ها!خیابان های اینجا اما به طرز عجیبی منظمند.پر از ماشین های لوکس و خیره کننده.با سرعت های همیشه یکسان.نه خبری از دود های سیاه و بوق های ممتد است و نه خبری از وانتی ها وموتوری ها!امکان ندارد از خط عابر پیاده رد شوی و ماشین ها پشت خط نایستند!

ساعت 9 شب:

به پاساژی که قررار گذاشته بودیم رفتیم.وارد مغازه ی مورد نظر شدیم.من یک سوییشرت آرسنال می‌خرم.فروشنده که می‌گوید اورجینال است!منی که فرق بین فِیک و اورجینال را نمی‌دانم هم چاره ای جز قبول کردن ندارم.عرفان هم یک تیشرت ری باک می‌خرد.تاکید فروشنده به اینکه این دیگر خیلی خیلی اصل است!عرفان دست می‌کند توی جیبش که کیف پولش را در بیاورد.حواسش نیست که بسته سیگار از جیبش بیرون می‌افتد.فروشنده که مردی جوان با جثه ی ریز و پوستی سبزه بود،چشمش به سیگار ها افتاد.

-ایول بچه ها!سناتور شرابی می‌کشید؟

+آره!چطور مگه؟

-از همین جا خریدید؟

+نه از شهر خودمون اوردیم!

-اینجا سخت گیر میاد!

+بیخیال بابا!منطقه آزاد مگه نیست اینجا؟

-چرا!ولی خیلی تمایلی به وارد کردن سناتور ندارن!

+عجیبه!چرا؟

-نمیدونم والا!تمایل کمه بهش دیگه!بیشتر با وینستون و ماربولو حال میکنن!

+خب همه جا همینطوره که بیشتر با اینن دو تا مارک حال کنن!دلیل نمیشه!

-دیگه شده دیگه!مجردی اومدید؟

+آره

-از کجا؟

+اصفهان

-چند سالتونه؟

+بیست!

-حالا که مجردی اومدید عشق و حال،الکی وقتتونو با سیگار تلف نکنید!

+یعنی چی؟

از پشت میزش بیرون می‌آید.چند قدمی نزدیک می‌شود.چشم هاش را تنگ می‌کند.دور و برمان را با دقت بررسی می‌کند و با صدایی آرام و لحنی مشکوک می‌گوید:

-تا حالا گُل رو تجربه کردید؟

من و عرفان با تعجب به هم نگاه می‌کنیم!

+نه والا!

-ای بابا!پس چیکار میکنید شماها!فقط چسبیدید به همین سیگاراتون!یه چیز متفاوتم امتحان کنید خب!

+نمیخوایم دمت گرم!

-ببین یه جنسی بهتون میدم،جوری "های" شید که تا دو ساعت فقط بخندید!به ترک دیوارم بخندید!

+بیخیال داداش اهلش نیستیم ما!

-اهل چی نیستید؟!

+اهل مواد!

-مگه شیشه و کوکائین میخوام بدم بتون؟گل همون ماری جواناست!تو خارج ازش به عنوان دارو استفاده میکنن!همین چند وقت پیش تو کانادا،آزاد شد مصرفش!

با تردید به یکدیگر نگاه می‌کنیم!

+داداش،ما مسافریم اینجا!تا حالام تجربشو نداشتیم!اگر بهمون نسازه و یه مرگیمون شه،دهنمون صافه!

-پسر خوب!من پنج شیش ساله کارم اینه!یه دوزی بهتون میدم که مخصوص تازه کاراس!دلیلی نداره طوریتون شه!پاستوریزه که نیستید!سناتور شرابی دارید میکشید!از این چیزا که بگذریم،اصلا میدونید چی حال میده؟برید دم ساحل،اون جاهاش که خلوت تره!اونجا بزنید!قبلشم حسابی خوراکی موراکی بخرید!چون حسابی اشتهاتون باز میشه!بخوردید و بخندید!بخوردید و بخندید!آخه تا نزنید نمیفهمید که چی میگم لعنتیا!هنوزم که هنوزه من تو حسرت بار اولیم که مصرف کردم!اون حس و حاله دیگه تکرار نمیشه لامصب!

برق چشمان فروشنده،به چشم های ما هم سرایت کرد!با همین چند جمله ی آخرش،به راحتی جادویمان کرد!تمام ترس ها و تردید هایمان از بین رفت!

-حله بدم بتون؟

+قیمتشون چنده؟

-ببین چه تو شهر خودتون چه اینجا،هزار تا فروشنده با قیمتای پایین و جنس آشغال میتونید پیدا کنید!ولی من جنسی میدم بهتون که تعداد فروشنده هاش تو ایران هفت هشتا بیشتر نیست!یعنی رو دست این جنس ما نیست!مراحل تهیش همش حرفه ای بوده!به همین خاطر قیمتشم بالاست!جنس خوب میخوای پول خوبم باید بدی!از کیفیت جنس هم که خیالتون راحته!بی دغدغه بکشید حالشو ببرید!

+حالا چند بالاخره؟

-هر رول،هشتاد تومن!شمام که دو نفرید پس دو تا رول باید بگیرید!صدو شصت تومن!

+زیاده!

-زیاد؟به جون مادرم که نرخ من زیر نرخ بقیه فروشنده های همین جنس عالیه!حالا چون شمایید و خب اصفهانی هم هستید،به شما میدم صد و چهل!

+میشه نشونمون بدیشون؟

-آره!چرا نشه؟!

رفت ته مغازه.از چند پله پایین رفت.با جعبه ای سفید رنگ در دست و نیشی باز برگشت.در جعبه را باز کرد.

-ببینید!رول پیچیش با دست نشده!با دستگاه مخصوصش شده!اینجوری یه درصدم امکان ریختنِ ازش نیست!خیلی راحتم روشن میشه!جنس بقیه انقدر ماری جوانا ازش بیرون میریزه که نصفش حروم میشه!روشن شدنشونم که کار حضرت فیله!این ولی خدای جنسه لامصب!

+حله می‌خریم!فقط مطمئنی اتفاق بدی واسمون نمیوفته؟نمیریم ناموسا؟

-بمیرید؟بیخیال بابا!این پاستوریزه بازیا چیه؟سم که نیست!یه گیاهه!طبیعیِ طبیعی!من اصلا خودمم اهل صنعتی نیستم!خیالتون تخت باشه!من همین جام همیشه!اتفاقی افتاد بیاید یقمو بگیرید!در که نرفتم!

+طریقه مصرفش چطوره؟

توضیح داد.

-خب پس با همین لباسامون کارت بکش!

+لباساتونو میتونم کارت بکشم ولی اینا رو نه!فقط نقد!خودپردازم دم در پاساژه!من اینجا شاگردم.اوستامم چک میکنه تراکنشا رو!

می‌رویم به سمت ساحل!به دنبال مکانی خلوت!برای یک تجربه جدید!مدام حرف های فروشنده در گوشمان تکرار می‌شود.«جوری "های" شید تا دوساعت فقط بخندید،به ترک دیوارم بخندید» «قبلش حسابی خوراکی موراکی بخرید» «بخورید و بخندید،بخورید و بخندید»

در مسیر،چیپس و پفک و کیک می‌خریم!به تعداد زیاد!

داستان از اینجا کمی تغییر می‌کند!

خیلی تغییر می‌کند!

ادامه دارد...

۰
۶ نظر
شما هم نظر بدید ۶ نظر
  • رهام Geramiha
    ۱۹ فروردين ۹۹، ۰۴:۱۵

    ای وای .. خراب شد که ..

    آقای تشکیل
    ۱۹ فروردين ۹۹، ۰۴:۱۹
    :)
  • دنیا مشیریا
    ۱۹ فروردين ۹۹، ۰۸:۳۰

    این چیزا که تخیلاتت نیست!

    جدی میگی؟😰یه بار انجام یه کار(هر کاری)هر آدمی رو ترغیب میکنه برای بار دوم...

    بابا نکنید :/

    آقای تشکیل
    ۲۱ فروردين ۹۹، ۰۵:۱۱
    نه تخیل نیست.
    چشم!دیگه از این کارا نمی‌کنیم:)
  • هیوا جعفری
    ۱۹ فروردين ۹۹، ۱۵:۲۳

    بخوردید و بخندید :))))))))))))

    آقای تشکیل
    ۲۱ فروردين ۹۹، ۰۵:۱۲
    دقیقا همین جملش از بقیه حرفاش بیشتر ترغیبمون کرد:)
  • ^_^ khakestari
    ۱۹ فروردين ۹۹، ۱۹:۳۷

    ای بابا 

    خوبه که از اون زمان گذشته و میدونیم خطر جانی براتون نداشته و الان صحیح و سالمید

    قسمت بعدی کی پخش میشه عاقا؟ :)))

    آقای تشکیل
    ۲۱ فروردين ۹۹، ۰۵:۱۲
    بادمجون بم آفت نداره:)  قسمت بعدم پست شد:))
  • بنده خدا
    ۱۹ فروردين ۹۹، ۱۹:۴۳

    به مراحل خدا بخیر کنه سفرنامه نزدیک میشویم ...

     

    خب آقا نکش دیگه ... چرا تن و بدن مارو میلرزونی

    ولی انشالله آخرش ختم به خیر بشه

    آقای تشکیل
    ۲۱ فروردين ۹۹، ۰۵:۱۴
    خدا به خیر کرد،ولی همزمان یه کشیده ی محکمم زد!
  • زری ...
    ۲۰ فروردين ۹۹، ۱۵:۴۰

    یا خود خدا......

     

     

    نکنین کار را رو... بچه این جا نشسته . عه...

     

    خیلیییی خندیدم ُ( کلا ۳ قسمت و باهم خوندم)

    منتظر بقیه اش :)

    آقای تشکیل
    ۲۱ فروردين ۹۹، ۰۵:۱۶
    قول می‌دیم دیگه از این غلظا نکنیم:)ناخونامونم هر هفته بگیریم:)
    ممنون به خاطر وقتی که گذاشتی واسه خوندن:)
    بقیشم پست کردم.
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
طراح قالب تمز