جهنم...
این تنها واژه ایست که برای توصیف سرزمینت به کار میبری!از اول تا آخرش را جهنمی میبینی که هیچ جوره امکان به بهشت تبدیل کردنش نیست!همه چیز را صفر و یک میبینی!یا یک جهنم سراسر آتش و درد یا یک بهشت بدون هیچ نقص!این توصیفت به خودت مربوط است!فقط چرا از من انتظار داری که درباره این چرندیاتت با تو هم صحبت شوم؟!هر وقت که مرا در دانشگاه میبینی به سمتم میایی و سخرانی ات را شروع میکنی!دائما هم از من میپرسی که آیا حرف هایت را قبول دارم یا نه؟قبول داشتن یا نداشتن من این جهنم را برایت به بهشت تبدیل میکند؟یا مثلا جهنم را برایت جهنم تر میکند؟خیلی سعی میکنم که مرا کمتر ببینی و کمتر صدایت را بشنوم،ولی از زیر چشمان عقاب گونه ی تو مگر میشود فرار کرد؟حتی در دستشویی دانشگاه هم دست از سرم برنمیداری؟
باور کن تصمیمت برای مهاجرت پشیزی برای من اهمیت ندارد!تصمیمت برای درس خواندن در یک دانشگاه خارجی هم برایم اهمیتی ندارد! اینکه عمویت هم میتواند به تو کمک کند و برایت دعوت نامه بفرستد هم باز برایم اهمیت خاصی ندارد!پس اینکه من میخواهم در آینده ی خودم چه کنم،نباید برای تو اهمیت داشته باشد!پس انقدر در این باره مرا سیم جیم نکن!از آن جایی که کل این سرزمین را یک جهنم میبینی سریعا بلیطت را بخر و با یک پرواز خودت را مستقیم به بهشت بَرینت برسان!فرش های قرمز آماده استقبال از تو هستند!چرا لِفتش میدهی؟
ببین اصلا تمام حرف های تو درستِ درست است!اینجا جهنم است.ما همه در حال سوختن هستیم.همه جا بوی سوختگی میآید.اینجا از امید حرف زدن مضحک است.اینجا بال هایت(!)را قیچی میکنند.اینجا همه آرزو هایت را نابود میکنند.و تو یک فرشته ای که در میان ما جهنمی ها گیر کرده ای!فرشته ای که گویا بال هایش را هم جهنمی های بیشرف بریده اند!البته هنوز هواپیما ها بال دارند و تو میتوانی با استفاده از آنها خودت را به فرشته های خارج از این جهنم برسانی!و آن فرشته های مهربان بال های خودشان را میکنند و به تو میدهند و تو باز میتوانی پرواز کنی!همه ی اینها قبول!حالا دست از سر ما بر میداری جنابِ فرشته؟
فقط چند پیشنهاد دارم که به نظرم بهتر است روی آنها فکر کنی:
1-ماجرای از زیر سربازی در رفتنت را برای کس دیگری تعریف نکن!خوب یادم است که با چه غروری از این حرف میزدی که به وسیله یک پارتی کلفت در نظام وظیفه دو ماه آموزشیت شده یک هفته و یک سال و خورده ای خدمتت یک ماه!از این حرف هایت بوی لجن میآید جنابِ فرشته!از اینکه برای دو سال خدمتت هم آویزان این و آن شده و دست به این کثافت کاری ها زده ای هم بوی ضعف و بی شرفی میآید!
2-از آن دیگر پارتی کلفتی که در اداره مالیات دارید نیز برای دیگران حرفی نزن!هزاران بار گفته ای که پدر بساز بفروشت چقدر توانسته با استفاده از او از زیر مالیات دادن در برود!و غبطه خورده ای به این زرنگی پدرت!که هر جا که اراده کند یک آشنایی دارد و مگر میشود اراده ی انجام کاری را داشته باشد و نتواند؟اصلا قانون خر کیست؟
3-خواهشا فیلتر سیگارهایت و همچینین پوسته ی کیک هایت را در جوی آب دانشگاه نینداز!چند متر که راه بروی یک سطل آشغال میبینی!اصلا در جریانی که چیزی به نام سطل آشغال وجود خارجی دارد؟
4-فلان دختر هم کلاسیمان به تو پیشنهاد دوستی و آشنایی بیشتر داده.و خیلی ساده تو هم درخواستش را رد کرده ای.اینکه چرا قبول نکردی به خودت ربط دارد.اصلا این ماجرا فقط به خودت و آن دختر ربط دارد.کسی حق دخالت ندارد.فقط چرا چت های درخواست آن دختر بنده خدا را به همه نشان میدهی و با سری بالا و غروری در صدا اعلام میکنی که ببینید!چطور به پایم افتاده و اصرار میکند!و من هم اهمیتی به او نمیدهم!البته حق هم داری!وقتی عده ای کفتار صفت دائما «دمت گرم»و«بابا ایول» نثارت میکنند چرا از این کارت احساس غرور نکنی؟
5-تو اگر دائما جلوی روی ما قیمت روز ماشینت را چک نکنی هم ما میفهمیم که ماشینت بالای پانصد میلیون قیمت دارد!میشود خواهش کنم آیفونت را از چشم و چال ما بیرون بکشی؟
6-غذای سلف دانشگاه آشغال است!قبول!من و بقیه بچه هایی هم که به سلف میرویم آشغال خوریم و به قول خودت به خودمان ارزشی قائل نیستیم!میشود انقدر این حرف هایت را تکرار نکنی؟یک بار هم که بگویی میفهمیم!
البته من یک عذرخواهی بزرگ هم به تو بدهکارم!ببخشید که جرئت ندارم این حرف ها را جلوی روی خودت بزنم!مرا به خاطر این دو رو بودنم ببخش!بگذار پای ضعیف بودنم! و پای رذالتم!
در پایان هم میخواستم بگویم که من و بقیه هم سن و سال هایت مجبوریم که دو سه سال دیگر عازم خدمت سربازی شویم،من و اکثر هم سن و سال هایت با مترو و اتوبوس جابه جا میشویم و حتی ماشین پدر هایمان هم پانصد میلیون نیست،من و اکثر هم سن و سال هایت مجبوریم که غذای سلف را بخوریم!پدر و مادر من و اکثر هم سن و سال هایت که کارمند دولتی هستند از همان حقوق دو سه میلیونی شان مالیات میدهند.میبینی که تو حاضر نیستی در هیچ چیز با ما «هم سرنوشت» باشی؟حالا اجازه دارم که حرف هایت را باور نکنم؟که این دلسوزی هایت برای سرزمینت را باور نکنم؟و حتی شاید به آنها بخندم؟
سلام وقتتون بخیر
می خواستم بپرسم با وبلاگ من تبادل لینک می کنید؟؟
سلام خوب بود
آرامش بخش بود
کیه این بشر؟ :(
شاید خودش نمی دونه انقدر رو اعصابه:/
حالا اونقدم ناراحت نباشین اهمییت ندین بهش :(
[گل]
متنت عالی بود،مثل همیشه!
چون قلم خوب،پرقدرت و آموزنده ای داری!
امیدوارم همه بتونن از حرف هات استفاده کنن و یه چیزی یاد بگیرن.
همینطور امیدوارم هرچه زودتر از شر این آدم کنه ی مغرور خلاص بشی.
و مطمئن باش امثال این آدما زیاده و همه جا هست.
سلام و درود تشکیل
اینکه چرا بین اینهمه دانشجو تو رو انتخاب کرده ! خیلی دلیلها میتونه داشته باشه !
تو چرا ب این رابطه (دوستی،تعامل،رفاقت) ادامه میدی ؟
قدیمیا میگفتن : آب میگرده آب و پیدا میکنه !
برقرار باشی
اینطوری نگو(خزعبلاتی که من نوشتم...)
من که خیلی چیزها ازت یاد گرفتم!مطمئنم بقیه هم همینطورن!شاید خودت متوجه نشی که چقدر حرف هات مفهوم دارن.
و فکر میکنم خوب داری شکل می گیری آقای تشکیل!
امیدوارم هر چه زودتر ذهنیتت نسبت به الان و گذشته هم شکل بگیره!
در ضمن حقیقتو گفتم!(شما لطف داری به ما)